یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

نژادپرستی آریایی

جمعه/ ۹ مرداد ۱۳۹۴

اپیزود اول:

‍‍امیرخانی در کتاب "جانستان کابلستان" گفته بود افغان ها برای جنس زن یک احترام خاصی قائلند. حتی طالبان هم اگر بداند در یک اتوبوس "سیاه سر" نشسته، آن اتوبوس را بازرسی نمی کند. و من فکر کرده بودم که چرا آمار تجاوز از سوی افغان ها در ایران بالاست؟ چرا همان ها که در کشور خودشان جرات ندارند به زن نگاه چپ بکنند حالا چنین اجازه ای به خود می دهند؟ و حدس زده بودم که احتمالا تاثیر پذیری آدم ها از محیط اطرافشان خیلی بیشتر از چیزی است که فکر می کنم. حتی می شود که یک مهاجر بالکل فرهنگ خودش را فراموش کند. مثلا وقتی می بیند فحش و نسبت نامشروع دادن به یکدیگر امر عادی و مجازی است، به همان کار رو بیاورد.

 

اپیزود دوم:

سوژه نیم خطی گزارش من این بود: "مهاجرین افغان مهمان خندوانه شدند."

کلی ذوق کرده  بودم که چقدر این خبر جای کار خواهد داشت. چقدر حرکت رامبد جوان خوب و به جا خواهد بود. چقدر میتوان خوشحال بود که گامی رو به رسمیت دادن به افغان های مهاجر برداشته ایم.. با دست و دل بازی تمام نمره 20 را به ارزش خبری بالای سوژه داده بودم. حتی کلی با زهرا حرف زده بودیم که میتوان خبر را طرح روی جلد کرد و ...

دیشب تمام مدت پا به پای برنامه نشستم. به چهره ی تک تک مهمانان نگاه کردم. آدم هایی که سادگی از سر و رویشان می بارید و بی غل و غش یا میخندیدند یا با آهنگ هایشان همخوانی میکردند.

 

اپیزود سوم:

امروز ملت همیشه در صحنه، ریخته اند زیر پست اینستاگرام رامبد جوان و با فحش هایی که من تابحال نه شنیده ام و نه معنی شان را میدانم و فقط بنظرم باید فحش باشند، از جوان انتقاد می کنند که چرا تمدن هشت هزارساله ما را زیر سوال برده ای؟ چرا به این افغان های فلان شده که جرات نداشته اند زیر بمباران بمانند و از جنگ و طالبان فرار کرده اند رو داده ای که بیایند و ما ایرانی ها که کوروش و داریوش داریم را به تمسخر بگیرند؟ حالا تمسخرشان کجا بود؟ لابد این چندهزار آریایی اصیل اهل نظر و معنا هستند و اشارات تمسخر را گرفته اند و ما نفهمیده ایم.

 

حالا مثلا اگر اروپایی های با فرهنگ  و تمدن (خدایی نکرده منظورم بربرها و کارتاژها و انگلس ها و ژرمن های وحشی نیست ها) مهمان خندوانه بودند واکنش این دوستان آریایی چه بود؟

 

 

گاهی وقت ها میترسم از اینکه لابلای اینهمه آدم نژادپرست زندگی میکنم. میترسم که نکند من هم شبیه همان ها باشم. میترسم که آدمهایی هستند که قابلیت بالایی برای فحش دادن دارند. میترسم که مردم کشورم  خیانت چشم آبی های آمریکایی و انگلیسی به مملکت و چندین قرن عقب افتادگی، نسل کشی های دوجنگ جهانی و هلاک شدن مردم از گرسنگی را نمی بینند و انگشت اتهامشان همیشه به سوی دو کارگر افغان مهاجر دراز است و در عین حال آرزوی وحدت با اروپا و آمریکا دارند و افغانستانی ها و عرب ها را اخ و بد می دانند. من گاهی از دنیای اطرافم بشدت میترسم. آنقدر ترسم دامنه دار میشود که دوست دارم روزهای متوالی در اتاقم بمانم و بیرون نیایم....

 

 

  • ۹۴/۰۵/۰۹
  • ساجده ابراهیمی