یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

منزوی ِ اجتماعی

سه شنبه/ ۱۳ مرداد ۱۳۹۴

احساس می کنم ما آدم های عصر جدید نسبت  به همه چیز خنثی شده ایم. روز به روز خبر از "کشتار" هم نوعان خودمان، آن هم در بدترین شرایط می شنویم، اما خیلی عادی می توانیم زندگی کنیم و همه چیز به فاصله شنیدن خبر بعدی تمام می شود.

 

شاید یکی از دلایلی که باعث شد دیگر در برابر اخبار منقبض و منبسط نشویم و بتوانیم مطابق الگوهای دهکده جهانی یاد بگیریم که از کنار همه چیز گذار کنیم و احساسمان را آنقدر درگیر و دخیل نکنیم و یا اگر هم درگیر موضوعی شدیم، خیلی راحت تر از آن بگذریم، رو آوردن فزاینده و ناگهانی مان به شبکه های اجتماعی بود. روزانه پست های زیادی در استریم ما وجود دارند که هرکدام به نوعی بیان کننده احساس خوب یا بد نگارنده آن هستند. ذهن ما می تواند در برابر هجوم بی وقفه آنهمه اطلاعاتی که هیچ جایی را "نباید" به خود اختصاص بدهند، واکنش منفی نشان دهد. احساس ما با در معرض قرار گرفتن آنهمه خبرهای ناراحت و یا خوشحال کننده که مستقیم قوای حسی ما را نشانه میگیرند، می تواند منهدم شود. اما بنا به خاصیت آدمیزاد بودنش، کم کم به جای رکود و خمودگی، واکنش دفاعی بهتری نشان می دهد. ذهن و احساس ما یاد میگیرند که با هرچیزی فقط تا اندازه ای همراهی کنند. وقتی فاصله بین شنیدن و خواندن خبرهای خوب و بد [آن هم در یک طیف وسیع از بهترین خبر تا بدترین خبر] کم میشود، قوای فکری و حسی ما هم ناچارا در یک اقدام تدافعی برای همه آن اخبار همان اندازه کوتاه وقت و انرژی می گذارد. به جای درگیر شدن، گذر می کند. به جای تامل، فقط یک لحظه توقف می کند و دوباره با سرعت ادامه میدهد: آنجا هنوز خبرهای مهم تری هست که باید برای آن ها هم مکث و گذر کند!

اینجوری هاست که رفته رفته فاصله بین ابراز خوشحالی و ناراحتی "ساکنان" شبکه های اجتماعی خیلی کمتر از آن چیزی می شود که از "نوع" انسان انتظار می رود. با خبر ناراحت کننده یکی از فالویینگ هایش ":(" را کامنت می کند و بلافاصله در پست بعدی با نوت خنده دار دیگر فالویینگش ":))" را ابراز می کند. و طی همین پروسه، کم کم نسبت به خیلی چیزها خنثی می شود. همان اندازه که برای نوت زدن درباره ورود فابیوس به ایران وقت می گذارد، همان اندازه هم برای مسابقات فوتبال نوت مینویسد. همانقدر که سوختن کودک شیرخواره فلسطینی برایش بولد نمی شود، همان اندازه هم از بی اخلاقی و بی ادبی موجود در اطرافش رنج نمی برد. معمولا کاربران تازه وارد به شبکه های اجتماعی بیشتر به موضوعات روز میپردازند و مدام با انتشار عکس ها و خبرهای وحشتناک، از سکوت دیگران آزرده میشوند. اما رفته رفته آنها هم یاد میگیرند که مطابق قواعد حاکم در انجا رفتار کنند. خود را با چهارچوب های موجود مچ کنند. زیادی به موضوعی خاص نپردازند و دیگران را بواسطه عدم واکنششان محکوم نکنند. چرا که هرکس می تواند  و آزاد است که مطابق میل خودش رفتار کند،بنویسد، دنبال کند و لایک و کامنت بگذارد.

 

بارها شده که حین گذاشتن دونقطه و پرانتز برای مخاطبانم، وحشت کرده ام. از کار دست کشیده ام و تا مدت ها سراغ هیچ تکنولوژی ای نرفته ام. تکنیکی که  بواسطه آن من در گوشه اتاقم تنها نشسته ام، صدای خودم را ساعت ها نشنیده ام؛ اما در عین حال احساساتم را با دیگران به اشتراک می گذارم. با آدم هایی که تا بحال ندیده ام میخندم [ فی الواقع نمی خندم. :))))] ارسال میکنم] و بدون اینکه دیگر تمایلی داشته باشم وقتم را با نگاه کردن به چشم دوستانم و گرفتن دست انها و رد و بدل کردن گرمای محبت بگذرانم، از همین گوشه اتاقم حرف هایم را بزنم، گریه هایم را بکنم، تحلیلم از اخبار را به سمع و نظر فالوئرهایم برسانم و کارهای زیاد دیگری انجام بدهم.  اما در هیچ کدام کارهایم، ان چیزی که مطابق انسان بودن است نبینم. آنچیزی که مقتضای انسانیت است نبینم.چرا که از کم شدن معاشرت، از کم دیدن ادم های اطرافم و پی نبردن به احوالات واقعی آنها، قلب تپنده نوع دوستی ام خوابش برده. امکاناتی مانند بلاک و هاید کردن که در دنیای واقعی وجود ندارند، رفتار در محیط واقعی با آدم هایی که دوستشان ندارم را سخت تر کرده اند و من به جای یک آدم فعال، یک کاربر منفعل شده ام  که ترجیح میدهم با همه چیز، حتی سوختن یک کودک شیرخواره در حد همان :(( همدردی و همراهی کنم.

 

  • ۹۴/۰۵/۱۳
  • ساجده ابراهیمی