یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

حس مشترک

شنبه/ ۱۱ مهر ۱۳۹۴

به مناسبت آغاز کتاب "دست پنهان" اثر آگاتا کریستی

نمیدانم چه سری هست که با نویسنده های زن از اقصی نقاط دنیا, همذات پنداری بالایی میکنم.

فرقی نمیکند آن نویسنده آناگاوالدا باشد که حرفهای مرا از اعماق درونم بیرون بکشد و با توصیفی زیباتر بگوید،چوری که خود من هم شگفت زده شوم؛ ایزابل آلنده باشد و از روزمرگی های خودش در کالیفرنیا بگوید، گلی ترقی باشد و از درد و بغض های خودش بگوید و یا "آگاتا کریستی" باشد، داستان جنایی بنویسد؛ بدون اینکه شخصیت و جنسیت خودش در داستان جایی داشته باشد.

کافیست از هرکدام این چهار نویسنده کتابی به دست بگیرم، آنگاه به خودم بیایم و ببینم بدون هیچگونه پیش داوری و یا تعصب نسبت به زن بودن انها، بی وقفه چند ده صفحه از کتاب را خوانده ام بدون اینکه دلم خواسته باشد خواندنش را به بعد موکول کنم.

یک حس زنانه ای لابلای کلمات و جنس حرفها هست، که آدم را جذب میکند. یک حس گنگ غیرقابل توصیف. یک چیزی که از عمق و درون آدم سربرمی آورد. فارغ از اینکه آن نویسنده چه میگوید. فارغ از اینکه ایزابل آلنده روشنفکر باشد و یا آگاتا کریستی که معماهایش آدم را سر در گم میکند... [ اصلا شاید همین معما نوشتن او را به معمایی بودن شخصیت زن پیوند بزنم و بگویم همین پیچیدگی ست که مرا جذب میکند]

 

باید بروم و این حس ام را خوب منسجم کنم...

  • ۹۴/۰۷/۱۱
  • ساجده ابراهیمی

دیدگاه (۰)

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.