یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

التهابات

شنبه/ ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

یک|| خانوم همکارِ دوست نشسته توی هیئت و با افتخار میگوید تک دخترش دوم دبیرستان است و از همان اول ابتدایی در مدرسه «رفاه» درس خوانده است. بعدتر میگوید یازده میلیون برای همین امسال دخترش به مدرسه پرداخت کرده اند و اصلا از اولش هم همینطور بوده و با بالا آمدن پایه هزینه اش بیشتر شده. تازه کجای کارید؟ برای پیش دانشگاهی باید بیست میلیون بدهند. قیافه متعجب ما را که میبیند انگار افتخارش بیشتر شود، ادامه میدهد که «میدانید، یکی دوبار خواستم مدرسه اش را عوض کنم، ولی دیدم بچه های مدارس عادی خیلی بی ادبند». حالا دیگر به نقطه اوج تبخترش رسیده: «دختر من از خیلی همسن هایش اطلاعات بیشتری دارد. راستش من هیییچ کاری برای تربیت دخترم نکردم. اصلاها. هرچه بود کار مدرسه بوده. خیلی برایش زحمت کشیده‌اند.» وقتی ما هنوز قیافه مان متعجب است با زدن تیر آخر میگوید که خب البته خود این مدرسه یک دانشگاه تاسیس کرده و اگر بچه ها هیچ دانشگاهی قبول نشوند دیگر دانشگاه خودشان خیلی راحت میتوانند بروند. [قیافه :| ما در حالیکه به دوربین زل زده ایم]

دو|| سال دوم دانشگاه،کلاس حقوق اساسی دو است. رسیده ایم به اصل سی‌ام که میفرماید: « دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.»

نیم ساعت بی وقفه سخنرانی غرایی میکنم در ناکارآمدی این اصل. میگویم تا وقتی غول مدارس غیردولتی روی سر ما سایه انداخته بهتر است درباره عدالت اجتماعی محقق در اصول قانون اساسی هم حرف نزنیم. اصلی که عمل نشود چه فایده؟ اصلا وقتی وضع اینست، قانون اساسی زیر سوال رفته و حالا هرچقدر هم زور بزنیم از این اصل عدالت نمیچکد. کلاس ساکت است و البته صدای نوچ نوچ ردیف اول که آمده اند دانشگاه که فقط درس بخوانند و به هیچ چیز فکر نکنند بجز درس، به گوش میرسد. استاد به خرفهایم گوش میدهد ، اما همدلی نمیکند. تعجب کرده از اینکه اصلا مگر ممکن است شکاف بین مدارس دولتی و غیر دولتی مانع از ورود دانش آموزان مدارس دولتی به دانشگاههای خوب شود؟

ته حرفهای من به اینجا ختم میشودکه استاد راستی آزمایی میکند ؛ طی یک نظرسنجی کاملا نامنصفانه از بچه ها میپرسد که چندنفر از مدارس دولتی و چندنفر غیردولتی بوده اند. البته طبیعی است با حجم بچه هایی که با سهمیه آمده اند، به اضافه آن خنگ هایی که مدرسه شاهد و نمونه دولتی را هم مدرسه دولتی! فرض میکنند، شمار دولتی خوانده هامیچربد و استاد با لحن پیروزمندانه ای میگوید: دیدید که اشتباه میکنید؟

من اما اولین ضربه ناامیدی و یاس را سال قبل ازدانشگاه خورده بودم و حالا دیگر سکوت را برنمیتابم و میگویم اینکه ما چشممان را به واقعیت ببندیم، باعث تغییرش نمیشود. کلاس تمام شده. من عصبانی خودم را به سلف رسانده ام، دفتر یادداشتم را گشوده ام و فحش را کشیده ام به سرتا پای سیستم آموزشی و از شدت عصبانیت بغض میکنم. به آدمهای پایین شهری ساکن دانشگاه پیام نور و آزاد فکر میکنم و همکلاسیهای لکسوز سوار و اقدسیه نشینم را میبینم. 

 

سه|| دولت لایحه دائمی شدن مدارس غیر انتفاعی را بطور جدی دنبال میکند. دلایلشان؟ مسخره است. دولتی که هنوز هم، حتی در خصوصی ترین مسائل شهروندان رفتار قیّم مآبانه دارد، خنده دار است که به دلیل «صرفه جویی و کاهش تصدی گری دولت از طریق مشارکت عمومی» استناد میکند. حتما دلیل خاصی دارد و نقشه پلیدانه ای در سر پرورانده؟ من نمیدانم. اصلا حوصله فکر کردن به آن را ندارم.

 

چهار|| برای جلسه ای رفته ام مدرسه فرهنگ حداد عادل. خیابان فرشته است. دفعه اولم است اینجا پا میگذارم. موضوع جلسه را که در ذهنم مرور میکنم خنده ام میگیرد که بخواهم با آن بچه ها که فاطمه تعریفشان را کرده درباره امام حرف بزنم. آدم چطور درباره امام حرف بزند وقتی نقطه کلیدی حرف او اینست که رفاه و مبارزه طلبی باهم سازگاری ندارند؟ با بچه هایی که خانه شان دربان دارد و چندین میلیون هزینه ورودشان به مدرسه است چطور بگویم از امامی که در حرف نمیگنجد؟ اصلا چه بگویم وقتی خودم لنگ میزنم برای عمل به حتی حرفی از او.

 

واگویه|| دلم نمیخواهد، زبانم نمیکشد یا کامم تلخ تر از اینست، یا اصلا حوصله ندارم که نتیجه نهایی را در ذهنم جمع و جور کنم. که بگویم من نگران آینده ای هستم که بچه هایش نه در خانواده، که در مدارسی که قبل از بچه ها، پول پدر آنها را میشناسد، تربیت شده اند. بگویم قانون اساسی زخم ملتهب است برای من وقتی از عدالتی میگوید که تبلور آرمانخواهی های انقلابیون است اما در عمل هیچ اثری به جا نگذاشته. بگویم مدرسه نیکان هم در خیابان فرشته است و چه کیا و بیایی دارد و حسن خمینی هم، پسرش هم، پسر ظریف و خیلی از مسئولین هم آنجا درس خوانده اند.

 

پ ن: از اول ابتدایی من و برادرم تا پایان چهارسال دانشگاه دولتی‌مان، پدر و مادرم برای ما یازده میلیون خرج نکرده اند. مدارس عادی هم رفته ایم، با معیارهای اطرافمان هم، آدمهای بی تربیت، آنجور که آن خانم با روی چندشناک میفرمودند،نیستیم. هرچند راهنمایی او و دبیرستان من هم تیزهوشان بود، اما هزینه آنچنانی برایمان نداشت آن جور که اینها دارند. واقعا دانشگاه رفتن به چه قیمتی؟ که بعد از بیشتر از صد میلیون هزینه، آخرسر دل خوش کنند به دانشگاه غیر انتفاعی رفتن تک دخترشان؟ کاش گل بگیرند درِ این سیستم آموزشی را.

 

مؤخره نوشت: سر صبحی اسکناس ده هزار تومانی دستم گرفته ام و دم باجه بلیط الکترونیک میخواهم برای بی‌آرتی کارتم را شارژ کنم. آقایی میرسد، سر و وضعی نهایت رقت بار.جیبش را دنبال پول میگردد. چند سکه پیدا میکند. خجالت زده ایستاده و سکه هایش را میشمرد. شاید بشود هزارتومان. قیافه اش؟شرم زده است. از من و دیگران حتما‌. دلم غش میرود. تا میتوانم تف و نفرین نثار این زندگی بورژوازی میکنم. دیده اید یک کیسه، فرسوده شده باشد، دیگر چیزی در آن گیر نمیکند و ریختن چیز بیشتر در آن فقط فرآیند پوسیدگی اش را تسریع میکند و خقارت کیسه نبودنش را به رخ میکشد؟ حال من همان شده. دیگر نمیتوانم بخاطردیدن این دردها گریه کنم. فقط حقارت در وجودم نیش میزند و مثل ماری در خودم میپیچم از اینهمه بی هیچی برای مرهم بودن.

  • ۹۴/۱۱/۱۷
  • ساجده ابراهیمی

دیدگاه (۲)

  • آبجی خانوم
  • کاش گل بگیرند درِ این سیستم آموزشی را
    و
    ایضا والدینی که با این حجم خرج کردن، دانشگاه و مدرک را میکنند یک بت برای پرستیدن
    چقدر این نوشته تون خوب بود ... دردی بود که هر جا نشستیم ازش گفتیم ، هر چند خودمون هم توی همین مدرسه ها درس خوندیم.

    پاسخ:

    متشکرم

    وضعیت آموزشی ما انقدر فشل هست که هرچا و هرچقدر هم ازش بگیم نه تمومی خواهد داشت و نه درست خواهد شد.

    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.