یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

پیغمبر صد پیام*

چهارشنبه/ ۲۱ بهمن ۱۳۹۴

 

 

آنکه بر ظلم شب حمله ور شد، ای خمینی تو بودی، تو بودی

 

امام را ندیده‌ام؛ اما از لابلای تصاویرش، از لابلای حرف‌هایش، آن‌روزها که صحیفه می‌خواندم،آن روزها که جهادبانفس و سرالصلوة‌اش خواب شب را می‌گرفت، او را در اندازه «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید» شناخته‌ام.
.
تو را تصور کرده‌ام  در لحظه به لحظه هایی که در آن حسینیه آبی کمرنگ اما پرروح، آرام و شمرده حرف میزنی و خیل مشتاقان چشم به دهانت دوختهاند تا لبیکی بگویند یا سوز دلشان به چشمشان برسد و اشک امانشان ندهد. تصورت میکنم که آن چشمهای نافذت را به زمین دوخته، صدای گرمت، طعنه به آرامش آب زده و میگویی: «چه کسی است که نداند مردم عزیز ما در سختی هستند و گرانی و کمبود بر طبقه مستضعف فشار می‌آورد، ولی هیچ‌کس هم نیست که نداند پشت کردن به فرهنگ دول دنیای امروز و پایه ریزی فرهنگ جدید بر مبنای اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامی با آمریکا و شوروی، فشار و سختی و شهادت و گرسنگی را به دنبال دارد و مردم ما این راه را خود انتخاب کرده‌اند و بهای آن را هم خواهند پرداخت و بر این امر هم افتخار میکنند. این روشن است که شکستن فرهنگ شرق و غرب، بی شهادت میسر نیست.»  یا آن وقتی که جوانان انقلابت، همان کودکان گهواره ای سالیان قبل، را نصیحت می‌کنی برای سالهای بعد از خودت، توصیه هایی میکنی به کودکان در گهواره همان روزها که می‌گویی: « خودتان را برای یک مبارزه علمی و عملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید.»  
تو از قعر دوران آمدی تا سرپناه یتیمان همیشه تاریخ باشی، تا آغوش گرم ملت ستمدیده‌ای باشی که بغض انقلاب در دلش خانه کرده بود و حسرت یک دل سیر گریه داشت. آمدی و به ذره‌های معلق هم، جرات طوفان دادی. حالا که خوب فکر می‌کنم؛ تو پیامبر راستین منی در وانفسای منیّت‌هایم. در قلبم هبوط کرده‌ای و من ایمان راسخی دارم به افق چشمانت. به بشیرا و نذیرا بودنت. به پیش‌گویی‌هایت که ریشه در قلب سلیمت دارند؛ آنجا که گفتی من دست خدا را در این انقلاب دیده‌ام. دل بسته‌ام به کلامت، به نگاهت، به اقیانوس آرامش وجودت، وقتی شعر می‌گویی، وقتی فلسفه می‌گویی، تفسیر سوره حمد می‌گویی و جملات من همه ناتمام است برای ستودنت، پدر، پدرِ نادیده‌ی دوست داشتنی.


*عنوان، قطعه ایست از شعری از سلمان هراتی

 

پ‌ن۱:هنوز هم دهه فجر بهترین روزهای زندگی من است. حتی اگر مثل این روزها اینهمه استرس داشته باشم و وقتم لابلای هیجان فیامهای جشنواره صرف شود.

پ‌ن۲: اینجا هنوز هم صدای «الله اکبر» می‌آید. من هنوز هم از شادی بغض دارم و کیست که نداند من فقط یک شب در سال از شادی بغض میکنم و آن هم همین شب و بخاطر همین نام مبارک الله اکبر است؟

  • ۹۴/۱۱/۲۱
  • ساجده ابراهیمی