یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

از تبلیغ بد تا کار خوب

پنجشنبه/ ۶ آبان ۱۳۹۵

هروقت که به اقتضای اجبار گذرم به کتابفروشی "کیهان" می افتد یک دلیل دیگر پیدا میکنم که مصمم شوم دفعه بعد فقط اگر تهیه کتاب مورد نیازم ضرورت جانی داشت، به آنجا بروم.

خب ماجرا از این قرار بود که با یک کیف کوچک دنبال کتابی بودم که پیدا نمیشد مگر در کیهان. بعد از خرید کتاب فروشنده پرسیده باشد که: "بذارم تو پلاستیک؟" و من گفته باشم لطف بزرگی میکنید و بیرون آمده باشم.

توی مترو نشانک کتابی که همراهش گذاشته را نگاه میکنم و وا میروم: "بر همگان واضح و مبرهن است که دریافت کیسه به ازای خرید، حق شماست. اما خوب است اگر گاهی به احترام طبیعت کوتاه بیاییم!" این هم از آن کارهاست که به بهای احترام به طبیعت، آدمهایی که کیسه میخواهند را خودخواه و بیشعور جلوه بدهیم. اسمش هم تشویق است لابد؟ که ما به بدترین و سلبی ترین روش تبلیغی از دیگران بخواهیم کار خوب کنند.

کتابفروشی "مرکز" یکی دوسالی هست که بدون هیچ ادایی، بدون اینکه هی بیاید و بگوید که به احترام طبیعت از حق خودمان کوتاه بیاییم و الخ، بطور خودجوش کتابهایش را در کیسه های پارچه ای میگذارد و برخورد فروشنده هایش هم آنقدر محترمانه هست که آدم دلش میخواهد همه کتابهایش را از آنجا بخرد.

لازم است بگویم کیهان را مذهبی ها میچرخانند و مرکز را آنهایی که بهشان میگوییم روشنفکر و کارهایشان را ادا میدانیم؟

پ.ن۱: کلا خیلی با این جنبش نه به پلاستیک که باب شده کنار نمی آیم. اقلا تا وقتی بدیهی ترین اصول تبلیغی را یاد نگرفته ایم.

پ ن۲: رونوشت خیلی پررنگ به کتابفروشی کیهان.

پ ن۳: ممنون که آمده اید به اسم "ناشناس" خصوصی پیام گذاشته اید و آدرس ایمیل و هیچی هم قید نکرده اید.

  • ۹۵/۰۸/۰۶
  • ساجده ابراهیمی