یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

ترمیم

جمعه/ ۱۰ دی ۱۳۹۵

من در زندگی ام زیاد اشتباه کرده ام. مثل خیلی های دیگر. هرچند میدانم که این قید، به اشتباه کردنم مشروعیتی نمیدهد. اشتباهاتی که به خودم یا دیگران ضربه زده اند. با شعاع کوچک یا بزرگ.

در زندگی ام از اشتباهات دیگران هم خیلی ضربه خورده ام. دامنه وسیع یا کوچکی از زندگی‌ام بخاطر اشتباه دیگران مختل شده. اعتمادم مخدوش شده، صداقت برایم زیر سوال رفته، صراحت بیانم کم شده و محافظه کار شده ام، ترسو شده ام و خیلی ویژگی های بد دیگری که از رفتار آنرمال دیگران در من بوجود آمده. 

وقتی فکر میکنم که چقدر اشتباهات خودم هم ممکن است به دیگران چنین ضربه هایی زده باشد، آینده دنیا را اصلا جای خوبی برای زیستن نمیدانم. جایی که صداقت و اعتماد و شجاعت مفاهیم منفوری هستند. 



باران می آمد. سخت و شدید. آهنگ "تو بارون مگه میشه گریه نکرد" را توی گوشم گذاشتم. از تاکسی بیرون پریدم و کل خیابان ایران را زیر باران پیاده رفتم و خندیدم. خیس شدم و خندیدم. از اینکه چقدر نفرتم از این خیابان و ساکنانش را بخشیده ام به صاحبانش. چقدر دیگر بخاطر آدم‌هایش از این خیابان بدم نمی آید. چقدر توانسته ام اشتباهات آدمهایی از این لوکیشن را ببخشم و دیگر راه رفتن در لوکیشن مورد نظر با نفرت همراه نباشد. چقدر با همین زیر باران راه رفتن شعاع اتفاقات بد را درون خودم کم و کوچک میکنم. چقدر تمرین فراموش کردن و بزرگ شدن میکنم. چقدر اعتماد ضربه خورده‌ام را نوازش میکنم و به مقاوم شدن، تشویق.


پ.ن: طبیعی‌اش اینست که ما ناخواسته اشتباه میکنیم. نمیدانیم، جاهلیم، بنا به شرایط دست به عمل میزنیم و کلی عوامل دیگر در اشتباه ما دخیلند. ولی واقعا حال آدمهایی که عامدانه مرتکب اشتباه میشوند چگونه است؟


  • ۹۵/۱۰/۱۰
  • ساجده ابراهیمی