یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

کارآفرینی

دوشنبه/ ۱۱ بهمن ۱۳۹۵

بعد از این پستی که نوشتم و یادداشتی که در روزنامه منتشر شد و با کمکهای دلسوزانه دوستم کمکهای خوبی برای فرزانه جمع شد. آنقدر تماس و پیگیری داشتم و از جاهای مختلف آدمها زنگ زدند و دلشان میخواست هرطور شده کمک کنند که در برابرشان کم آورده بودم. حالا این را هم بگویم و نیمچه غری هم بزنم که بدترین تجربه ام بود در مواجهه با آدمهای کنجکاو که نتیجه شگرفی از آن گرفتم: کسی که واقعا دلش میتپد و میخواهد کمکی کند، با پرسیدن دوتا سوال هم قانع میشود. حتی خیلی ها بودند که همان دوتا سوال را هم نپرسیدند و فقط اعتماد کردند. اما آدمهای زیادی هم هستند که از پرسیدن هیچ سوال اخلاقی و غیراخلاقی دریغ نمیکنند و تهش هم با یک جمله دلسوزانه تحقیرآمیز سروته قضیه را هم می آورند. همه سعی ام روی رازداری بود و در عین حال گفتن چیزی که هر انسانی را به کمک کردن تشویق میکرد.

خلاصه اینکه خیلی کارها شد و طبیعی هم بود که تبش خوابید. حالا فرزانه دوباره برگشته سرخانه ی اول منهای اینکه حالا اقامتش در ایران قانونی نیست. میخواهیم برایش کاری کنیم که اگر درآمدی به دستش رسید غرورش آنقدر حفظ شود که دیگر غصه تحقیر به درد غربتش اضافه نشود. تدریس زبان، ترجمه یا خیاطی و هنرهای دستی و ... از او برمی آید. اگر با حوزه های کارآفرینی آشنایی دارید، دنبال ترجمه و مدرس زبان و ... هستید میتوانید روی کمک او حساب باز کنید و مطمئن باشید کمک شما خیلی قبل تر از فرزانه به دست خود خدا میرسد. خبرم کنید.

بیایید روز قیامت اگر خواستیم به شیعه علی بودن افتخار کنیم، شرمنده شیعیانش نباشیم.

  • ۹۵/۱۱/۱۱
  • ساجده ابراهیمی