یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

عصبانیت مقدس

يكشنبه/ ۲۰ اسفند ۱۳۹۶
تجربه بهم می گوید آدم ها وقتی سراغ مشورت با دیگری می روند درواقع می خواهند برای تصمیم خودشان تاییدیه بگیرند. فایده اش هم اینست که فردا اگر گند و خرابکاری بالا آوردند می گویند «فلانی گفت این کار را بکنم. من هم که مسلوب الاراده.» من با دانستن این موضوع باز هم حماقت هایی می کنم و نمی گویم بله همینی که میگویی بهترین کار است و برو انجام بده. انرژی ام را رسما هدر می دهم. به قدری که عقلم مجال می دهد پیامدهای هر تصمیمی را می گویم و بعد کاری که بنظرم درست تر است یا با آن آدم خاص سازگارتر است را پیشنهاد می دهم. خب در نود درصد مواقع هم حرف من باد هوا است و بعنوان بزرگواری که صحبت هایی برای خودش کرده بود از من یاد می شود.
چرا اینها را می نویسم؟ چون عصبانی ام. چون به یک سال گذشته خودم نگاه می کنم و می بینم سر کارهایی که من هیچ کاره شان بوده ام زیادی انرژی گذاشته ام. خودم را برای چیزهایی خرج کرده ام که تکلیفشان از قبل معلوم بوده است. من فقط بیخودی دست و پا زده ام و صحنۀ نمایشی عده ای را فراهم کرده ام تا اگرچه به ظاهر حق را به من داده اند و همدردی هم کرده اند، اما در دل خندیده اند و پشت سر گفته اند فلانی هم خل و چل است ها. من عصبانی ام که در بازی قدرت هیچ جایی نداشته ام و ندارم و چه خالصانه و البته در نام درست ترش، احمقانه کوشیده ام تا بازی قدرت برای دیگرانی باب میلشان بچرخد. من عصبانی ام که می بینم تنها یک بخش کوچکی از وسایل بازی دیگران بوده ام. دیگرانی که حکومت و آخوندها باشند، دیگرانی که در جامعه های همکار و دوست باشند و دیگرانی که تظاهر به دوست داشتن و صمیمیت کرده اند.
خب حالا وضعیت اینطور شده و من چه می توانم بکنم؟ هیچ. دقیقا هیچ کاری. اینکه بگویم می خواهم از سال آینده اینطور نباشم هم شوخی بی مزه ای است. چندهزارتا از این قول ها سر هر سال به خودمان و دیگران داده ایم؟ چندتایشان را عملی کرده ایم؟ خلاصه اش این است که خسته ام و آنقدر از بی راهکاری رنج می برم و آنقدر دلم نمی خواهد در این بازی های کثیف قدرت هم باشم که باز هم کناره گرفتن را ترجیح می دهم. مننفعل شدن را ترجیح می دهم. حرف نزدن. نظر ندادن. حالا اگر خیلی سیاستمدار باشم لباس تزویر هم می پوشم. راست چیزی را نمی گویم. تایید می کنم. «بله قربان همین است که شما می گویید. احسنت بر این نظر دقیق. باشد. همین کاری را می کنیم که شما می فرمایید. بزرگوارید. شما صلاح همه را بهتر از خودشان می دانید.»
من عصبانی ام چون هیچ وقت توی زندگی ام از چنگ انداختن به صورت کسانی که لایق مشت و کتک بوده اند نترسیده ام و تا دلم بخواهد اطرافیانی داشته ام ترسو، ببخشید، مصلحت اندیش و خیر جهان خواه، که یا مرا باز داشته اند یا همراهی ام نکرده اند. حالا هم ماجرا همین است دیگر، و خیلی چیزهای دیگری که حالم را از شرایطی که توی آن هستم بهم می زند. من عصبانی ام از انفعال. از آدم هایی که از ترس می ترسانندم. من از ادبیات معطوف به ناتوانی اطرافم، از ادبیاتی که نشدن و نتوانستن و درست نبودن را برایم صرف می کند، ادبیاتی که با واژه شجاعت بیگانه است یا در اندازه سیلی زدن به دو تا بچه نق نقو آن را به رسمیت می شناسد، عصبانی ام. من از همۀ آدم هایی که روزی دوتا حرف می زنند، صبح ها بادکنک به هوا رفته اند و شب ها پنچر شده، بیزارم. من از آدم هایی که در دوست داشتن هم، در زندگی هم، در همه رفتارهایشان همینقدر دم به دمی و اهل تغییر نظرند، متنفرم. این وجه عصبانیتم را آنقدر دوست دارم که اگر از آن بمیرم هم خرسند خواهم بود.

  • ۹۶/۱۲/۲۰
  • ساجده ابراهیمی