یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

مفت، چنگ ناصاحبانش

پنجشنبه/ ۱ آذر ۱۳۹۷
«دور کاری» اگر چندتایی خدمت به ما کرد، در عوض چندده تا خیانت هم کرد که بعید می‌دانم جز با برچیده شدن همین فضا چیزی جبران بشود؛ اصلا اگر جبران شدنی باشد. قبل‌ترها همه چیز آداب داشت. برای رسیدن به یک عنوان باید طریقی طی می‌شد. پیش استادی درسی می‌آموخت و درسی پس می‌داد.  اما حالا به لطف یا خیانت دورکاری، عناوین مفت شده‌اند. راحت به دست می‌آیند. تلاشی لازم ندارد. دوندگی و عرق ریختن ندارد. کسی می‌تواند در خانه بنشیند، با سرچ، تنها در صفحه‌ی اول گوگل، مطلبی دست و پا کند و برای انتشار در جایی بفرستد. بعد اسم او می‌شود خبرنگار، روزنامه نگار. حداقل‌های این عناوین هم اگر رعایت نشد طوری نیست. اینطور می‌شود که با انبوهی از روزنامه نگاران و خبرنگارانی روبروایم که لید نمی‌توانند بنویسند و حتی نمی‌دانند چیست. از انتخاب تیتر عاجزند و اصلا به نظرشان ضرورتی هم ندارد. متنشان پویایی ندارد. معنایی فراتر از آنچه می‌دانیم به ما نمی‌گوید. فاقد کشف است. فاقد حس خوب است. ناتوان است از اینکه ایده‌ای را مطرح کند و یا ایده‌ای قدیمی را به روشی نو از پی بگیرد.
اینطور می‌شود که وقتی به کسی می‌گویم کتابشناسی یک موضوع را انجام بدهد، با لیستی کمتر از ده عدد از آثاری روبرو می‌شوم که خودم می‌دانستم و جای خالی بسیاری آثار دیگر به چشمم می‌آید. دوباره پشیمان می‌شوم از سپردن کار به کسی که کتاب را در اینترنت جستجو می‌کند و حداقل توقع من برای سر زدن به دو کتابخانۀ عمومی و یا حتی مراجعه سایت خانۀ کتاب را هم برآورده نمی‌کند. کار راحت، طبع آدم‌ها را هم راحت‌پسند می‌کند. سختی نمی‌پذیرند. کارفرما هم با این مدل آشناست و می‌پسندد، پس سخت نمی‌گیرد. روزنامه نگاران و خبرنگاران خانگی متنشان دوبار خط نمی‌خورد، یک بار توی صورتشان کوبیده نمی‌شود. کسی بهشان نمی‌گوید کارشان افتضاح بوده است. کارفرمایشان در محترمانه‌ترین حالت ممکن مطلبشان را کار نمی‌کند؛ خبرنگار خانگی چون عرقی برای مطلبش نریخته، ناراحت نمی‌شود. تلاشی برای بهتر شدن هم نمی‌کند. بد عادت می‌شود؛ اگر من ازش بخواهم که متنش را تنها «بازنویسی» بکند و یا تغییری کوچک برای روشن کردن منظورش در آن بدهد، با بی‌قیدی شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید: «من برای یادگرفتن ننوشتم. ازم خواستی، نوشتم. همینه که هست.» و هی فکر می‌کنم اینهمه ادبی که به خرج می‌دهد را چگونه پس بدهم که بدهکار نمانم؟
روز اولی که دبیر روایت یک مجله شدم عزم کردم هرچه می‌دانم را به هرکسی، حتی کسی که نمی‌خواهد هم یاد بدهم. خام بودم. ساعت‌ها وقت و انرژی برای کسانی گذاشتم که خودشان خالی از ذره‌ای اشتیاق برای پیشرفت بودند. اما از هر قدمی که کسی جلو رفت، خوشحال شدم. از جایی به بعد فرآیند فرسودگی خودم را دیدم. افت قلم خودم به واسطۀ وقت گذاشتن‌های متعدد برای متن‌های ضغیف را دیدم. تصمیم سخت، اما درست بود. با کسی که اشتیاقی برای نوشتن نداشت، با کسی که نمی‌خواست زحمتی برای یک بار کتابخانه رفتن، خواندن یک متن خوب، یادگرفتن چند روش درست نویسی به خودش بدهد، کار نکردم. امتناع از این کار، آسانتر از تحمل آن بود که متنی ضعیف تحویلم بدهند و بعد از درخواستم برای ویرایش کوچک، یک خط را جابجا کنند و بگویند: «دیگه بیشتر نمی‌تونم. نخواستی کار کنی بگو بدمش جایی دیگه. پولش رو بگیرم.» برخورد حریصانۀ این قشر را هیچ‌وقت درک نکردم. حریص برای کسب عناوینی که به راحتی به دست نمی‌آید، حریص برای دیده شدن، منتشر شدن، و کسب درآمد از این راه. خدا رحمت کند محمد بهمن‌بیگی را، جملۀ درخشانی دارد. او همۀ نویسندگان و قلم و کیبورد به دستان را به امری مهم توصیه کرده بود: «از دوچیز پرهیز کنید: یبوست فکر و اسهال قلم.»

+روی «خبرنگاران» و «روزنامه نگاران» در متن تاکید داشتم. تکلیف این دو عنوان مشخص است. از نویسنده‌ای که در خانه داستان می‌نویسد صحبت نکردم. برای همۀ آنهایی هم که در خانه متن و یادداشت‌هایی دیگر می‌نویسند اما برای روزنامه‌نگار بودن ادعا و اصراری ندارند هم احترام زیادی قائلم.
  • ۹۷/۰۹/۰۱
  • ساجده ابراهیمی