یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

نوین گرایی سنتی

دوشنبه/ ۲۸ دی ۱۳۹۴

از لحاظ بورژوازی قرن هجدهم، عرف به تنهایی برای محدود کردن و مهار زدن قدرت سیاسی کفایت نمیکرد.به ویژه آنکه قواعد عرفی گذشته در حال و هوای رژیم های دوره فئودالیته و آریستوکراسی صورت بندی شده بود و طبعا نمیتوانست گرایش های نوین، آزادی خواهی، قانون طلبی و ثبات و دوام مقررات را به اسلوب جدید خرسند کند.

بایسته های حقوق اساسی-دکتر قاضی

وضعیت بیان شده، مشابه وضعیتی است که ایران نیز بعد از پذیرش مدرنیته به آن دچار شد. تا حدود صدسال پیش، اواخر دوره قاجار، هرگز قانون نویسی در ایران رایج نبود. مسائل حقوقی به شکل امروزی آن وجود نداشت و اصولا هرچه بود مساله شرعی بود که با نگاه فقهی قابل حل می نمود. با رو آوذدن به مدرنیته ، آرام آرام فرآیند قانون نویسی و مدون کردن هرآنچه که فقیه در حق افراد حکم میکرد اوج میگیرد.[ تدوین قانون اساسی به سبک فرانسوی و میرزا ملکم خان اگرچه شروعی بود برای شکل گیری "حقوق بما هو". اما از همان زمان که دوربین، اتول و سایر لوازمی که ایران با ان بیگانه بود وارد ایران شد، فرآیند غربی شدن کلیک خورد که قانون نویسی نیز در اثر و نتیجه همین موضوع بود.]

نمیشود که جامعه ای پا به تمدن نوین بگذارد اما درعین حال ساختارهای قبلی خود را حفظ کند.اصلا ساختار قدیمی اصولا تاب مقاومت در برابر سرعت و رفاه [اولین عنصر اصلی تمدن نوین جهانی] به ارمغان آورده شده را ندارد و اگر خود را با ان منطبق نکند و یا تن به مغایرت زدایی ندهد، قطعا رو به اضمحلال خواهد رفت.

با پذیرش تمدن جدید، شرح و بسط کردن قوانین فقهی که اصولا در مقام پاسخگویی بودند و نه اینکه خود مساله باشند،آغاز شد. تلاش بر این بود که همان محتوا در قالب جدید ریخته شود: بومی سازی! اگر حتی بپذیریم که تکنیک و ساختار غربی روح ندارد و میتوان در آن تصرف کرد، هنوز نحوه کارکرد مطلوب ساختار ایرانیلیزه شده حقوق، مورد سوال است. حتی ورای آن تناقضاتی در اثر عدم همخوانی ساختار و محتوا وجود دارد که چون هیچ پاسخی جز از سر توجیه وجود ندارد، حکم مطلوب نهایی، انحلال سیستم معیوب است.

استاد میگفتند مکتبی در غرب وجود دارد که مطابق آرا آن، ساختار است که عقاید مردم را شکل میدهد. برخلاف سایر مکاتب که در انها مردم هستند که ساختاری به وجود اورده و یا منحل میکنند.

مصداق کوچکی از حضور پررنگ این مکتب در ایران، مجلس خبرگان رهبری است:

از آنجا که این نهاد در چارچوب قانونگرایی شکل یافته و تعریف شده. ورود افراد به این جایگاه متوقف بر انتخاب شدن [این نماد جمهوریت] انهاست. یعنی همان فقیهی که تا صد یا دویست سال پیش گوشه خانه اش مینشست و مردم سوالات و مسائل و دعواهای خود را پیش او می‌اوردند، حالا باید پا به عرصه نفس گیر رقابت بر سر منصب بگذارد. کاری از این مشمئز کننده تر در عالم فقاهت وجود دارد؟

این بلای خیلی کوچکی است که تمدن نوین جهانی بر سر اعتقادات ما می‌آورد. میتوان در جای جای نهادها و ساختارهایی که به قصد محتوای خوب برای حکومت اسلامی وارد ایران کرده ایم تناقضات دیگری پیدا کرد که همه در صدد اهلی کردن ما برآمده اند و البته چاره هم چیزی بجز نابود کردن و دست رد زدن به این چارچوبها نیست. اما چون کل مدرنیته برای ما مورد پذیرش قرار گرفته، چون یک کلی است و قابلیت هیچ تفکیکی ندارد، نمیتوان بعض ان را پذیرفت و بعض ان را رد کرد و تبعا نتیجه هم همین اشمئاز و دل بهم خوردگی از وضعیتی است که سرتاپای یک تمدن بومی شده! را گرفته.

 

من؟ میگویم فقط یک انقلاب راه نجات ما از همه چیزهاییست که برای نداشتنشان یک بار انقلاب کرده ایم!

  • ساجده ابراهیمی

و چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

پنجشنبه/ ۲۴ دی ۱۳۹۴

تمام روز نگاه من

به چشم‎های زندگی‎ام خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من می‎گریختند

و چون دروغ‎گویان

به انزوای بی‎خطر پناه می‎آورند

 

چگونه روح بیابان مرا گرفت

و سِحر ماه ز ایمان گلّه دورم کرد؟!

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

و هیچ نیمه‎ای این نیمه را تمام نکرد؟!

چگونه ایستادم و دیدم

زمین به زیر دو پایم ز تکیه‎گاه تهی می‎شود

 

مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل

که از ورای پوست، سر انگشت‎های نازکتان

مسیر جنبش کیف‎آور  جنینی را

دنبال می‎کند

و در شکاف گریبانتان همیشه هوا

به بوی شیر تازه می‎آمیزد

 

کدام قله، کدام اوج؟

مرا پناه دهید ای اجاق‎های پر آتش
         - ای نعل‎های خوشبختی -

و ای سرود ظرف‎های مسین در سیاه‎کاری مطبخ

و ای ترنّم دلگیر چرخ خیاطی

و ای جدال روز و شب فرش‎ها و جاروها

 

تمام روز، تمام روز

رها شده، رها شده، چون لاشه‎ای بر آب

به سوی سهمناک‎ترین صخره پیش می‎رفتم

به سوی ژرف‎ترین غارهای دریائی

و گوشت‎خوارترین ماهیان

و مهره‎های نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

 

نمی‎توانستم دیگر نمی‎توانستم

صدای پایم از انکار راه بر می‎خاست

و یأسم از صبوری روحم وسیع‎تر شده بود

و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت، با دلم می‎گفت

«نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

 تو فرو رفتی».

 

  • ۲۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۰
  • ساجده ابراهیمی

رقیب بد

پنجشنبه/ ۲۴ دی ۱۳۹۴

رقیب بد 

یا:

من آدم تمام کردن نبوده ام هیچوقت

  • ۲۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۲
  • ساجده ابراهیمی