یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت...

يكشنبه/ ۱۰ اسفند ۱۳۹۳

 

یک|| فرمود «ولا اقسم بهذا البلد» ... من قسم نمیخورم به این شهر... مفسران گفته اند، وقتی میگوید قسم نمیخورم، یعنی آنقدر امر بزرگی است، که خدا نعوذبالله جرات ندارد قسم بخورد... یا حتی، وقتی میگوید قسم نمیخورم، تاکید زیاد آن امر را میرساند، انگار که بیشتر قسم یاد کند... قسم خورده که «لقد خلقنا الانسان فی کبد» .... عرب، «کبد» را برای رساندن مفهوم تنگی و ضیق بودن استفاده میکند... خدا میگوید، انسان را در ظرف تنگ دنیا خلق کردیم... در سختیِ تنگ بودن دنیا، خلقش کردیم.. خودش گفته که سخت است...خودش گفته که تنگ و آزار دهنده است... خودش میداند که تنگی و مضیق بودنش، روی سینه هایشان سنگینی خواهد کرد...

 

 

دو|| فرمود «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» ... تو «کادحی» چه بخواهی چه نخواهی.... علامه طباطبایی در المیزان گفته، کدح حرکت همراه با درد و رنج است... یعنی همین حرکت و رشد تکوینی انسان خودش درد است... جدا ماندن روح انسان از خدا هم، خودش درد دیگری است...همینکه قطره از دریا جدا شده، کدح است، اگرچه انسان متوجهش نباشد.. حالا درست که وعده ی بزرگ ملاقات با خودش را داده، اما قبلش روی درد و رنج، تاکید کرده...

 

سه|| انسان را نه «در» آسایش خلق کرده، و نه «برای» آسایش.عوضش تا دلمان بخواهد، روی رنج کشیدن تاکید کرده و قسم خورده... گفته «والذین آمنوا لا خوف علیهم و لاهم یحزنون» اما در همینجا هم منکر آن دردی که با ذات و سرنوشت انسان گره خورده، نشده... اصلا حزن و خوف، دو حالت عارض بر انسانند و کجا با درد جدا ماندن از اصل و خلق شدن در ظرفی تنگ، قابل قیاسند؟...

 

ما برای درد و رنج آفریده شدیم و اصلا در همین رنج هاست که عیار ما مشخص میشود... در همین سختی کشیدن برای، تحمل کدح در کبد و در عین حال مطیع و مسلم بودن است که عبد به معنای واقعی اش میشویم... همینطور خشک و خالی که نمیشود... نمیشود بدون هیچ سختی به «فملاقیه» رسید... اصلا با قواعد دنیایی هم جور در نمی آید که نابرده رنج، گنج میسر شود... اینطور که نگاه کنم،آسانتر میشود، تحمل خیلی چیزهایی که سر از حکمتشان در نمی آورم..... راحت تر تحمل میکنم فاصله اینجا تا دزفول را برای خاطر بودن پیش زهرا در این روزهای سختش... یاد میگیرم که به خودش بسپارم، که هم میداند که سخت است و هم اصلا میخواهد که سختی باشد و سره و ناسره مان را جدا کند تا عبد شویم، و هم هوایمان را دارد..... سختی میدهد و تحمل یک بچه را، به اندازه آدم بزرگ می آورد بالا... اصلا، اگر آنقدر آدم شدیم، از او بخواهیم به ما سختی بدهد... بخواهیم که ما را برای بنده بودنش خالص تر کند... چرا آسایش بخواهیم، وقتی هم سختی میدهد، هم تحملش را؟

الحمدلله علی کل حال...

  • ۹۳/۱۲/۱۰
  • ساجده ابراهیمی

ایمان