نقابی به اسم زنِ طراز!
قرار است به یک مناسبتی که حالا اسمش را لو نمیدهم اما خب معلوم است که کدام مناسبت است، درباره "زن طراز انقلابی" یک ویژه نامه، نشریه یا یک همچین چیزی دربیاوریم. بخش مهمی از کار هم مصاحبه است. مصاحبه با زنانی که آنها را انقلابی می نامیم_می نامند. درواقع زنانی که در قالب فَت و فربه "زن طراز جمهوری اسلامی" جا گرفته اند و اصرار داریم که آنها را در چشم همه بکنیم.
خب، من عصبانی ام. چرا؟ چون هرجوری که با قضیه ور بروم و دبیر هم هرجوری دستم را باز گذاشته باشد، باز هم نتیجه گیری تهش همان میشود که از قبل خواسته اند. زنِ طراز یعنی کسی که حتما یک کار خاصی کرده باشد. از دیوار سفارتی بالا رفته باشد، آموزش چریکی دیده باشد، اولین زن در فلان وضعیت بوده باشد و الخ. پازل، از قبل تعیین شده. حتی خیلی تابلو، هر قطعه کد دارد که باید کجا بنشیند، این وسط کارِ من، نه هوش خاصی میخواهد و نه اصلا نوع چینش و اختیار عمل و نه "شخص من" اهمیتی دارد.
من عصبانی ام. چون هرجور به قضیه و وضع موجودمان نگاه میکنم، آن زنی که من میخواهم از آن حرف بزنم، از منظر اقایان "انقلابی" نیست. حتی هرچقدر توی حرفهای آقای خامنهای که به حق روشنفکرترین آدمیست که در حوزه زنان دیدهام، جست و جو میکنم، جایی نمیبینم که "خانه داری" ارزش باشد. زن در کلام آقا هم، کسی است که هم درس بخواند، هم زود مزدوج شود، کلی هم بچه داشته باشد، مادر و همسر نمونه باشد، حضور و فعالیت اجتماعی هم داشته باشد. مخم سوت میکشد که آقا هم به همین کفایت نمیکند که یک زن درس بخواند و مادر نمونه شود. به هر شکل ممکن روی فعالیت اجتماعی او تاکید دارد.
چرا مادر من و زنانی دیگر امثال او، همین ها که گرم نگه داشتن خانه را به قیمت پاگذاشتن روی خواستهشان برای کار و فعالیت اجتماعی برگزیدهاند، نباید در کلام خود آقا هم "زن انقلابی" باشند؟ زنی که ازدواج کرد، شوهرش در جبهه بود. باردار بود، شوهرش در پلدختر و سرپل ذهاب بود. صبر کرد. در نامه های عاشقانه اش از مقاومت گفت. از دلتنگی نگفت تا دل شوهرش نلرزد و جبهه را وا نگذارد. چرا برای اینکه زنی را انقلابی بدانیم باید حتما دنبال اتفاقی خاص در زندگی اش باشیم؟ دنبال خانم فلانی و خانم بهمانی بدو بدو کنیم تا جواب تلفنمان را بدهند. اما از همین نمونههای ساده جلو چشممان غافل باشیم؟ اینهمه عامدانه آنهم!
علاوه بر همین زنان بی توقع گمنام، زنان زیادی در نظرم هستند که مصداق یک زن انقلابی میتوانند باشند. بخاطر امروزیتر بودنشان و نزدیکی به زمان ما، الگوهای بهتری هم هستند(هرچند بشدت با الگوسازی و استفاده از این واژه مشکل دارم). زنی که در راستای کار فرهنگی و خط دادن برای سبک زندگی، با هزینه خودش کافه دخترانه راه می اندازد، فعالیتهای جورواجور برای اشاعه فرهنگ اسلامی دارد و الخ، مادر دوستم که دنبال فراهم کردن جهیزیه برای دختران کم بضاعت است و دقیقه ای آرام نمینشیند، چرا نباید لایق "انقلابی" نامیده شدن باشند؟
جوابم از قبل آماده است. همه، از آدمهای کوچک و بزرگ و چپ و راست در اینجا، روی "الگو" تاکید دارند. یک نفر، یک طاهره دباغ(علیها رحمة)، یک شیرین عبادی حتما باید جلو چشممان نصب کنند تا بگویند باید مثل او شوی.
یک قالب بزرگ، منهای توانایی و ویژگیهای فردی، منهای پتانسیلها و ... برای زنان در نظر گرفته ایم و میخواهیم همه را به زور در آن جا بدهیم. به هرقیمتی. حتی له و لورده شدن آدمها. حتی اینکه زنی چندبچه داشته باشد و کار کند و درس بخواند. یا در نمونه دیگرش، صورتش را عمل کند و لباس متحدالشکل بپوشد و هرصبح راس ساعت سرکار باشد و فست فود بخورد. هردو این نمونه سازی ها، آفت زنانگی هستند و ما عامدانه و غافلانه روی آن تاکید داریم.
+اصرار داریم بگوییم خانم دباغ فمنیست نبود. از هر طرف که نگاه کنیم، بود. فمنیست که یک جور نیست و یک تعریف ندارد. فمنیست مادرانه همان چیزی است که به قواره ما ایرانیها خیلی خوب مینشیند. اتفاقا یک نوع خیلی خوب قمنیست هم هست. خانم دباغ پیش امام روح الله رفت و گفت: "هشت بچه دارم و دلتنگم. از طرفی هم میگویند بیا برو لبنان آموزش چریکی ببین. چه کنم؟" امام فرمود:"برو و به تکلیفت عمل کن". خانم دباغ هم رفت دنبال آموزش چریکی! حالا اگر یک زن امروزی چنین کاری کند، همین آقایانی که اصرار دارند خانم دباغ را الگوی زن جوان کنند، او را سرزنش نمیکنند؟ البته که میکنند. چرا؟ ما از قرآن نومن ببعض و نکفر ببعض را خوب یاد گرفته ایم.
+خانه داری که میگویم، منظورم زنی که همهاش درحال خرید است و شام فست فود به خورد خانوادهاش میدهد، نیست. برایش ملاکها و تعریفهایی دارم. برای انقلابی نامیدنش هم. قرار نیست که همه چیز را اینجا بگویم خب. گذاشته ام دستم برای آن نشریه هم باز باشد.
موخره نوشت: از اتاقهای فرمان اشاره میکنند که خود آقا پیشرو این حرفاست و به زن "کدبانو" بها میدهد. کامنت خصوصی هم گذاشتند و متذکر شدند. راستش حال ندارم بسیط بگویم. خلاصه اش اینست که حرفهای آقا هنوز منجر به ارزشگذاری نشده، ضمن اینکه لابلای همان حرفها باز هم آقا روی فعالیت اجتماعی تاکید دارد. ما که همه جوره ایشان را قبول داریم بخدا. فعالیت اجتماعی هم که میگویند که اقلا این وسط به نفع خودمان هم شده.
موخرهتر نوشت:اینکه من مینویسم "طراز" و نمینویسم "تراز" از بیسوادیام نیست بخدا. استاد درست نویسی و نگارشمان میگفتند وقتی برای کلمه ای دوجور شکل نگارش داریم، شکلی که بنظرمان بیشتر به آن "شی، پدیده، موجود و الخ" می آید را بنویسیم. مثلا هنوز سر اینکه کلاغ درست است یا کلاق توافق رسمی وجود ندارد. اما "کلاغ" بیشتر حس کلاغی به آدم میدهد. خلاصه اینکه وقتی مینویسم "طراز" بیشتر حس طرازی بهم دست میدهد :دی
- ۹۵/۰۹/۲۶