قد کشیدن بلاهت
يكشنبه/ ۲۸ آذر ۱۳۹۵
توی آهنگ گوش دادن، حرفه ای نیستم. خیلی یلخی و شلخته ام اتفاقا. به شکلی خیلی مبتدی هرچی دستم برسد و خوشم بیاید را انقدر روی دور ریپیت گوش میدهم که کلماتش از چشمم بیرون بزند و حالم از آنهمه تکرار بد شود. معمولا چندسال یکبار یک فولدر سلکشن دارم و همانها را گوش میدهم. هرجایی که باشم. قَر و قاطی! "باز آمدم چون عید نو" تا "ای همدم روزگار چونی بی من". محتوا و خواننده هم برایم اهمیتی ندارد. باید توی فازش بروم. خیلی کمند آهنگهایی مثل "برگیسویت ای جان" ویگن که همیشه دوستشان داشته باشم. یا اجراهای سهیل نفیسی که انقدر محشر باشند و شعرهایش خوب پوچی درونم را به رخم بکشند. خلاصه اینکه توی موسیقی خیلی شلخته ام ولی سلیقه خودم را دوست دارم که هیچ وقت خز و خیل نمیپسندد.
امشب خیلی اتفاقی، بُر خوردم بین یک فولدر آهنگهای قدیمی خواجه امیری. قدیمی یعنی آنموقع ها که هنوز انقدر معروف نشده بود ک کنسرت بگذارد و بلیطش چندصدهزارتومن باشد. سال ۸۲_۸۳ مثلا. صاف رفتم سراغ همان آهنگی که آن سالها مثل چی اشکم را در می آورد. چند روز پیش توی توییتر نوشته بودم که "وقتی خواجه امیری گوش میکنم، حس میکنم باید حتما شکست عشقی بخورم". دقیقا همان حال مسخره را داشتم آن سالها. یک بلاهت حرص دراری. یک تصور به غایت مسخره و چیپ از عشق. کی آن خزعبلات را توی سرمان کرده بود؟
الان برای بار نمیدانم چندم همان آهنگ قدیمی دارد تکرار میشود و من هیچ عین خیالم نیست. خواجه امیری دارد دست و پا میزند و من هیچ خیالی، رویایی، بیمی، اضطرابی در وجودم تکان نمیخورد. وقتی از ثبات حرف میزنم، از معجزه ی گذشت زمان حرف میزنم، دقیقا منظورم همین است: قد کشیدن رویاها، کلمه ها، خیال ها. حتی بلاهت ها.
- ۹۵/۰۹/۲۸