صداهایی از یک قشر
یک روز تابستانی خیلی گرم بود. اواسط مرداد. هنوز هم یادش می افتم عرق از روی سرم شُره میکند. با نیلوفر قرار مصاحبه با یک مجموعه فرهنگی داشتیم.ساعت ۳ بعدازظهر. یعنی فی الواقع مصاحبه نبود. میخواستیم برای پروژهی عظیمی که داشتیم یکجور اسپانسر پیدا کنیم و حالا از قضا این مجموعه حاضر بود در قبال نیروی کاری که ما باشیم، کمکمان کند. با فکرهایی که میکردیم، دوسر بُرد بود. تا جایی که با آقای مسوول صحبت میکردیم همه چیز خوب پیش میرفت. کارمان را خوب پرزنت کردیم. از سابقه و رزومه و دغدغه هایمان گفتیم. از برنامه هایمان و تیمی که بیشتر بچه ها دکترا و ارشد خوانده بودند(لازم به ذکر نیست که لیسانسه جمع همیشه من هستم. با افتخار از تهران). همه چیز خوب بود تا اینکه نظر مثبت مسوول جلب شد و یک خانمی که مسوول میز بانوان بودند (اینهم از آن حرفاست. میز بانوان!) را برای آشنایی بیشتر با ما به اتاق آوردند. علی الظاهر آن خانم عضو هیئت علمی دانشگاه معتبری بودند و خودشان صاحب پروژه. ولی فی الواقع اولین چیزی که با اولین سوالشان در من تداعی شد، ناظم سال اول دبیرستانم بود. وقتی مانتوها را قد میزد. مقنعه ها را چک میکرد و همه این اباطیل تکراری که دختران معترض میگویند و راست هم میگویند. جلوی ما دوتا که دختر بودیم رویش را سفت گرفته بود. انتظار هرجور سوال از سابقه و رزومه مان را داشتیم بجز آن شکل خنده دار. کم کم لرز به صدایم افتاد و توقع داشتم سوالهای بعدیاش درباره احکام باشد. تیر خلاص را خودمان زدیم. وقتی گفتیم که ما تحصن زنها برای ورزشگاه رفتن را زیادی جدی میگیریم و دغدغه یک زنان و نظامش میکنیم. وقتی گفتیم که نقطه ضعف جمهوری اسلامی همین است که کلا به صدای بلند زیادی بها میدهد. هرچند آن صدا از یک جمع محدود باشد. گفتیم که اگر ادعا داریم برای زنان کاری درخور بکنیم، از همین جمعهای محدود شروع کنیم. از روضه های خانگی، جلسات ماهانهای که خیلیها دارند. هیئت های زنانه و الخ. همه اینها بهترین جا برای ارائه سبک زندگی مطلوبی است که میخواهیم ترویج شود. هی گفتیم و گفتیم. گفتیم که پیاده روی اربعین و هیئات محرم را هیچ نهادی نمی چرخاند ولی میچرخند. چون علاقه مردم وسط است. اگر میخواهیم برای زنان کاری کنیم، باید خودشان را با علاقه به کار بکشیم.از هر قشری. هنر ما این باید باشد که به دلشان نفوذ کنیم.
تحمل حرفهایمان را نیاورد. حرفمان را قطع کرد. گفت ایمیل هایتان را بنویسید تا برایتان فرم رزومه نویسی بفرستم و بعد خبرتان میکنیم. پوشه اش را بست و رفت. تا حالا هم خبری از او نشده.
توقع زیادی داشتیم که یک زن تحصیلکرده، آزاد اندیش تر از این حرفها باشد که بخواهد سلیقه ای گزینش کند. نظر مخالفش را تا این اندازه تاب نیاورد. ولی هیچوقت فکر نمیکردم یکجور نگاه اشرافیگرایی و برده پسندی هم وجود داشته باشد که اصلا عارش بیاید برای زنهایی از قشر پایینتر و با تحصیلات کمتر کاری بکند. ادعاهای ما برای زنان، معطوف به همان قشر تحصیلکرده است. اصلا این صداها هم از سمت همان هاست. وگرنه دخترانی که در ایلام خودسوزی میکنند، زنانی که مجبورند تن فروشی کنند، زنان معتاد و خیابانی و غیره که اصلا جایی در حرفهای ما ندارند. انگار که اینهمه جنجال سر "حقوق زنان" یک دعوای میان قشریست. همه صداها، چه از دم ورزشگاه باشد چه از تریبون یک دانشگاه مذهبی، از یکجا بلند میشود. از یک جای گرم.
+طبق معمول ما هم همیشه صدایمان بلند است و دستمان کوتاه و اسپانسر بر نخیل و پروژه هایمان ویلان و سرگردان.
+نمیخواهم بگویم "زنان علیه زنان". ولی انصافا ترکیب مناسب دیگری برایش پیدا کنید.
+شد سه سال که خودم را به مشقت می اندازم در حوزه زنان کار کنم. اصلا نمیشود. قسمت نیست. سرم را گرم ستون نویسی هفتگی ام کنم خدا را و خودم را بیشتر خوش می آید.
- ۹۵/۰۹/۲۹