حاکمان قلمروهای کوچک
سه روز است که خانهدارم. یعنی خانهداری شده اولین چیزی که صبح بعد از بیدارشدن یادم میآید و بیشتر وقتم را در روز به خودش اختصاص میدهد. دفعه اول نیست. اما انگار تجربههای دفعه قبلی به کارم نمیآید و خانهداری آیینی است که هربار نوشدن میطلبد و ناچار، باید قوانین جدیدی برای آن بچینم. معمولا هفتهای یکبار با مامان گفتوگوی مفصلی درباره منش او در خانهداری داریم.
من معتقدم سروته آشپزخانه و مخلفاتش را میتوان دوسه ساعته بهم آورد و اینهمه تلاش مستمر او برای تمیز نگهداشتن خانه درحالیکه عمدتا صبح تا شب کسی در خانه نیست، یکجور وسواس است. این حرفها با نزدیکشدن به ایام خانهتکانی شدت بیشتری هم میگیرد. من میگویم ظرفهای ته کابینت که آخرین بار، سال قبل موقع خانه تکانی رنگشان رادیدیم، نیازی به شستشو ندارند یا خیلی خندهدار است وقتی ملحفههایی که فقط یکبار در طی سال استفاده شدهاند ساعتها توی ماشین لباسشویی میچرخند. برای حرفم هزارجور استدلال میآورم. فیلم و عکس زندگی خارجیها در اینستاگرام را به او نشان میدهم که چقدر همهچیز را ساده میگیرند. از کارهای مفید دیگری که میشود در همین خانه انجام داد حرف میزنم و تاکید میکنم که خانه و خانواده اینهمه هم نیاز به رسیدگی ندارند. همه ما آدمهای بالغی هستیم که خودمان هم بلدیم از پس خیلی کارها بربیاییم و نظارت مامان به ذرهذره نگرانیهای ما، خودش را فرسوده میکند. اما او در نهایت فقط سری تکان میدهد و خیلی آرام دنبال کارهایش را میگیرد. خیلی هم اگر دل به دلم بدهد میگوید «راست میگویی ولی گاهی نمیشود.» یا اگر خیلی داد سخنم بلند شدهباشد تهش میگوید «تو برو خانه خودت و اینطوری نباش» و بحث را مختومه اعلام میکند.
حالا سه روز است که خانه دارم. حاکم قلمرویی شدهام که اگرچه کوچک است اما ریزهکاریهای زیادی دارد. سعی کردهام جوری برنامه بچینم که کارهایم روی زمین نماند، روزی یک فیلم ببینم، همشهری داستان را هم تمام کنم. با خودم شرط میگذارم که ظرفها را به محض کثیف شدن نشویَم و روزی دوبار کلک همه را باهم بکنم. اما دوتا بشقاب که روی سینک میماند دلشوره میگیرم. انگار نظم همه چیز را بهم زدهاند. جایم را از مرکز فرماندهیام، عوض میکنم تا روبروی آشپزخانه نباشم. سرم را توی لپتاب فرو میبرم و سعی میکنم تمرکز کنم. اما تصویر آن دوتا بشقاب یک گوشه ذهنم نشسته وبه من پوزخند میزند. انگار همه اشیا خانه حرف میزنند. همهمهای راه افتاده. لکههای پاک نشده، ظروف نامرتب داخل کابینت و غبار اندک نشسته روی شیشهها همه دارند به من پوزخند میزنند.
سرم را بیشتر توی لپتاب فرو میبرم اما صدای خندهشان بلندتر میشود. اینطور نمیشود ادامه داد. قلمرو من در معرض تهدید و شورش قرار گرفته و باید صداها را بخوابانم. لپتاب را رها میکنم. دست میجنبانم و خیلی زود همه را سرجایشان مینشانم. کارها تمام که میشود، دیگر وقت بار گذاشتن نهار است. با خودم میگویم اینطوری اگر پیش بروم خیلی زود مغلوب میشوم. باید ثابت کنم که میشود همه اینها را باهم داشت و نفس هم کم نیاورد. پس برنامه را سبکتر میکنم. داستان باشد برای قبل از خواب. فیلم برای ساعتهای پرت که خورده کارها را انجام میدهم. میماند غذا پختن و این قبیل کارها که یک ساعت قبل و بعد هروعده برایش کافی است. بقیه روز هم در اختیار خودم باشم و کارهایی که شبیه چاه ویل میمانند و هیچ وقت به ته نمیرسند. اما معمولا همه چیز آنقدر کثیف بنظر میرسد که جز با سابیدن زیاد تمیز نمیشود. هر لکه آب شبیه لکه جوهر میشود. باید فوری خشک و رفع و رجو شود وگرنه کل خانه را آلوده میکند. انگار با تمیزی خانه و طعم غذایم قرار است شایستگیام برای حکومت سنجیده و قضاوت شود.
کارهای خودم، اولویتهای همیشگی، لپتابم، آن گوشه خانه به نازلترین مرتبه رسیدهاند. تنها بعد از دولا و راست شدنهای متعدد و جارو و دستمال کشیدن است که احساس میکنم میتوانم در گوشهای از خانه بنشینم و نتیجه را تماشا کنم. از دیدن قلمروی بی عیب و نقص خوم لذت میبرم. اما این لذت طولی نمیکشد که «بتی فریدان»* با «رمز و راز زنانه»اش سراغم میآید و درگیری شروع میشود. حرفها و استدلالهای کشدارم با مامان یادم میافتد. اما همه آن حرفها بچگانه و بیمایه بنظر میرسند. یک حاکم دوست ندارد در قلمرواش خدشهای وجود داشته باشد که شایستگی او را زیر سوال ببرد. اداره یک چنین قلمرویی، که تازه تدبیر روابط بیرونی و داخلی هم میخواهد، هنر به دست آوردن دل و صیقل زدن حرفهای تیغدار هم میخواهد، کار آسانی نیست. حالا بعد از سه روز به مامان حق میدهم که دیدن لکههای کوچک را هم تاب نیاورد و همیشه نگران جزئیترین شکستگیها باشد. چه شکستگی ظروف و چه ترکهای ریز دل اعضای خانواده. او میخواهد خانه همهجوره مطلوب ساکنانش باشد. گاهی خیال میکنم خانهداری مخففی از «خانوادهداری» بوده که ما آدمهای مثلا منطقی اینهمه تقلیلش دادهایم.
*بتی فریدان نویسنده و فمنیست آمریکایی است که در کتاب رمز و راز زنانه از «مشکل بدون نام» زنان طبقه متوسط حرف میزند. بنظر او رسانه توان خود را صرف خانهنشینی و فرزندآوری زنان و دورکردن آنها از رقابتهای شغلی میکند.
منتشر شده در مجله ادبی الفیا
- ۹۶/۰۱/۱۲