دنیای ایزولهی قائد
چند ماهی است که به «قائد خوانی» رو آوردهام. قائد در نوشتههایش پرگویی میکند، از ف به فرحزاد میرود، مقصد نهایی نوشتهاش لزوما ربطی به مبدأ و موضوع ندارد، اما با همهی این اوصاف خواندنیاست. سبک و دنیای نگارش او با همین جزئیات شاکله پیدا کرده. زاویهی ورود او به همهی مسائل بدیع است. از جایی به مسئله میپردازد و آن را موشکافی میکند که عمدتا کسی چنین نمیکند. قائد یک روشنفکر واقعی است. انتقاد میکند: گاهی به طنز، گاهی با شاهد مثال آوردن و گاهی به تحقیر. بر سر انتقاد خود میماند. آرشیوی است. حرفهایش را عموما مستند میکند. عامدانه از دادن لقب «نویسنده» به خود و دیگران امتناع میکند. خود را «صاحب قلم» و «صاحب کیبورد» میداند. همچنان که جلال را «قلمزن ستیهنده». (این هم ناشی از مشکل همیشگی روشنفکران با جلال است لابد).
قائد روایتگری صریح، ریزبین، با دایرهی واژگانی گسترده است. جستار نویسیاش از نمونههای متقدم این سبک است. خواننده را معطل یک حس و حال شخصی و گذرا نمیکند. میکوشد از هر موضوع تحلیلی به فراخور نگاه خودش به مخاطب بدهد و او را بینتیجه و پشیمان نگذارد. آنچه بیشتر از او آموختهام نقد و تحلیل روایت است. او با عینک نکتهسنجی به همهی متون و گفتارهایی که دربارهی موضوع، اتفاق یا حادثهای وجود دارند مینگرد. خاطرات قاسم غنی که تا سالها برای خواننده جذاب و حامل نکاتی خصوصی از مردان سیاست ایران و دیگر ممالک بوده، از دیدگاه قائد بیادبی، گزافهگویی و خیانت به ارباب غنی _که شاه باشد_ است. سوالی که او در «آدم ما در قاهره» پیش روی خواننده میگذارد این است: «مخاطب خاطرات چه کسانی هستند؟» و میکوشد که پاسخهایی برای آن دست و پا کند. در سایر تحلیل روایتهایش نیز همین نکته را پیش رو دارد. حتی در روایتها و جستارهای خودش جامعهی مخاطب را در نظر دارد و تعیین میکند.
اگر با عینک خود او به روایتها، مقالات و گفتوگوهایش بنگریم، نگاه او نسبت به ایرانیجماعت و تمام افعالش، آمیخته به تحقیر است. به کار بردن واژگانی نظیر «ایرانی»، «ایرانیها»، «فرهنگ ایران» با بسامد بالا در یادداشتهایش حاکی از فاصلهگذاری میان راوی و جامعهای است که در آن زیست میکند. وجود فاصله لزوما اتفاق ناخوشایندی نیست. جرالد هم از لزوم وجود آن در روایت حرف میزند. با این تفاوت که راوی باید فاصلهی مناسب را با اتفاق حفظ کند تا بتواند آن را خوب ببیند، درک و تحلیل کند.
مخاطب در نقد فرهنگ خود با قائد همدل است. اما تا همینجا که از او بپذیرد: «در ایران پرسش اصلی این است که چرا جامعه در خطی مستقیم به سوی ترقی و تعالی حرکت نمیکند تا عین خارجه شود و انگار در زیگزاگی سرگیجهآور دور خودش میچرخد.» جملاتی نظیر «ما همچنان به طرز غمانگیزی ایرانی هستیم»، مستند به هر پدیده و رویدادی هم که باشد، نشان از خودکمبینی محض دارد. او «مشاهداتی از زندگی در ایران برای خوانندگان غیر ایرانی» مینویسد و در آن سبک نوشیدن الکل ایرانیها را مسخره میکند، به فرهنگ سلام دادن ایرانیها خرده میگیرد و بسیاری یادداشتهای دیگر که همگی نشانی از وجود فاصلهای پرناشدنی میان او و مخاطبش دارند. جامعه ی ایرانی از نگاه او امّل و عقب مانده است و سفاهت نشان اول دولتمردان همین مردم است. «ایران تنها کشور دنیاست که در عبادتگاهش هزار و دویست کیلو اورانیوم با غلظت دو و نیم درصد را با پانصدتا بیست درصدی طی شش ماه، یا هشتصدتا جنس پانزده درصدی طی دوازده ماه معاوضه میکنند.» چنین جامعه ای با این مردم و دولت و جکومت و وضع عقل حتما لایق چنین حقارت هایی هم هست: «بسیاری حرفها در مذمـّت دستهای پلید استعمار، مقصردانستن قدرتهای مداخلهگر خارجی و سرزنش روشنفکران، نه بحث قانعکنندهٔ تاریخی بلکه عمدتاً قصهٔ کلثومننه است.»
قائد اگرچه احتمالا برای مردم مینویسد، میکوشد که آنها را به زوایایی جدید از هر واقعه متوجه کند، اما نگاه فرادستانهی او نسبت به مردمی که از قضا میان همانها بزرگ شده و با آنها زیست میکند، او را تبدیل به روشنفکری ایزوله کرده که احتمالا در کمتر شنیده شدن اسمش بیتاثیر نیست. اگر به سبک خود او به متونش بنگریم و راه را درست رفته باشیم، حق داریم که از او بپرسیم: «وجود اینهمه فاصله میان راوی و مروی چه عایدی دارد؟» شاید یک روایتنویس و تحلیلگر حرفهای بتواند بهتر از روایتشناسان به این سوال پاسخ بدهد.
+چندماه پیش دربارهی کتاب «آدم ما در قاهره» یادداشتی در الفیا نوشتم. دوست داشتید از اینجا بخوانید: علیه تاریخ
+بهتر این بود این یادداشت را مفصلتر و با استنادات بیشتری مینوشتم. حوصلهام این روزها برای نوشتن از عداد گفتن خارج است. شاید روزی به تفصیل بیشتر دربارهی قائد و لذت خوانش و تحقیر همزمانش نوشتم.
- ۹۷/۰۵/۱۹