یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

برای سال های کابوس

پنجشنبه/ ۲۵ تیر ۱۳۹۴

من خواب «صدام» را زیاد دیده ام.

همه آن سالهایی که در شرایط جنگی به سر میبردیم، یا آن شبهایی که یکهو برق قطع می شد و صدای دلهره آور آژیر به گوش می رسید و مامان ۲۴ ساله ما را زیر بغلش می زد و به دو می رفتیم زیر زمین و آنقدر منتظر می ماندیم تا دوباره برگردیم سر سفره شامی که یخ و ماسیده بود. اینجور وقت ها، زنان همسایه صدام را با صدای بلند نفرین می کردند خدا را به حق امام حسین قسم می دادند که صدام را به خاک سیاه بنشاند. همه آن شب ها که قبل از خواب با دلهره از مامان می پرسیدم «اگه وقتی خوابیم به خونه مون موشک بزنن چی؟ می میریم؟ بعد اگه بابا از جبهه اومد و ما نبودیم چیکار میکنه؟» خواب صدام را می دیدم.مثل غول هی بزرگ و بزرگتر میشد و زنهای همسایه جیغ می زدند و او زشت و بلند می خندید. 

بزرگ که شدم «صدام» برایم کابوس هرشب شده بود. آن سال ها بابا هنوز اسیر بود. تا سالها بعد که از آن بابای جوان و قوی ام، یک پیرمرد زجر کشیده و لاغر برگشت، صدام هنوز دست از سرم بر نداشته بود. 

حاج آقای مسجدمان بعد از نماز میگفت آدم باید دیگران را ببخشد. مومن کینه ی کسی را به دل نمی گیرد و اگر کسی به او بد کرد، برایش دعای خیر می کند. من بارها به حجم نفرتی که از صدام داشتم فکر کرده بودم. به سرنوشت «عذرا» همسایه مامان بزرگ فکر کرده بودم که اگر شوهرش در بمباران شهرمان کشته نمیشد، شاید او هم خودکشی نمی کرد و بچه هایش آواره نمی شدند. بچه های یتیم عمویم را می دیدم که آویزان باباهای دیگران می شدند و حسرت بابا گفتن را حتی تا سالها بعد که خودشان مردی شدند، دنبال کشیدند. چشمان منتظر و پر از اشک آقاجون را می دیدم که از دو پسر رشیدش،  یکی شهید و دیگری بعد از سالها اسارت، خمیده و پیر شده بودند.

من همه سالهایی که آدم ها روی منبر یا توی تلویزیون از بخشیدن دیگران حرف می زدند از خودم میپرسیدم که می توانم صدام را ببخشم؟ و هربار چیزی درونم نهیب می زد که صدام بخشیدنی نیست. 

آن روزی که صدام اعدام شد و اخبار چندین بار آن صحنه را نشان داد، همه ما بارها گریه کردیم.حرف زنهای همسایه توی گوشم می پیچید و میگفتم بالاخره به خاک سیاه نشست.

 

_______________________________________

پ ن۱: امرزاتفاقی دو تا پیج اینستاگرام پیدا کردم به اسم صدام حسین. عکسهای صدام رو با جملاتی نظیر «فخر عرب» منتشر کرده بودند. یاد نفرت بی سابقه ام به این جنایتکار افتادم. یاد این افتادم که چقدر فرصت ها از مملکت من سوخته و اگه جنگ تحمیلی نبود، الان چقدر مشکلات کمتری سر راهمون بود.

آقای صحبتی پیرامون این داشتن که «حقیقتا جنگ تحمیلی نعمت بود». شکی در این نیست که خون شهدای ما ضامن بقای انقلاب شد و اگر اون وهله تاریخی و اونهمه ایثار نبود، ممکن بود الان در وضعیت بدتری باشیم.

حرف بر سر «جنایت» آدمی به اسم صدام حسین و هواداران و مشوقانشه.آدمهایی که هنوز میتونن به صدام افتخار کنن. آدمهایی که هنوز فکر میکنن این جنایات قابل بخشش یا فراموشیه. لعنت خدا تا ابد بر قوم ظالمین.

پ ن۲: تو دعا میخونیم که خدایا من رو اگر به جهنم ببری، مایه خوشحالی دشمنانته...یا، خدایا من با دشمنت رو میخوای تو ی آتیش بسوزونی؟ هیهات.... خدایا حتی «نفس کشیدن» در هوای صدام هم برای ما عذابه.

  • ۹۴/۰۴/۲۵
  • ساجده ابراهیمی