یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

دینداری به سبک شخص ثالث

سه شنبه/ ۹ تیر ۱۳۹۴

+ نه....ببین از این مذهبیا نیست. ولی اینجوریه که میگه من نماز و روزه مو دارم, اما مشروبمم میخورم, مهمونیای قاطیمم میرم. چون بنظرم اینا گناه نیست.

 

[ از خلال مکالمات شنیده شده در مترو]

  • ۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۲
  • ساجده ابراهیمی

رویاهای صادقه...

دوشنبه/ ۸ تیر ۱۳۹۴

+خواب دیدم مُردم. خاکم کرده بودن. همه کم کم داشتن میرفتن. قشنگ اینو میفهمیدم که دارم تنها میشم. بعد رفتن همه، از چند طرف مارهای سیاه اومدن سراغم. می پیچیدن به دست و پام.سیاه و کلفت و زشت بودن. جیغ می زدم. اومدم که بلندبشم، سرم خورد به سنگ لحد و دوباره افتادم. انقدر جیغ زدم که از خواب پریدم.

 

_...[بغض]

 

  • ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۱
  • ساجده ابراهیمی

تناقض

چهارشنبه/ ۳ تیر ۱۳۹۴

براش مینویسم:

”اما با همه این اوصاف، زندگی همیشه حرفایی برای گفتن داره“

send رو که میزنم به این فکر میکنم که اصلا زنده گی حرف شنیدنی داره؟

 

از مجموعه دیالوگهای ذهنی

  • ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۱
  • ساجده ابراهیمی