یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

اللهوف

جمعه/ ۱۰ مهر ۱۳۹۴

داشت میگفت پادشاه عربستان باید به این زودیها بمیرد تا علائم ظهور محقق شود. اگر نمیرد، من از ظهور ناامید میشوم. از اینکه ظهور را درک نکنم و بمیرم.

دویدم وسط حرفش که کار خدا محاسبه بردار نیست. قرار نیست با حساب زمینی ما همه چیز محقق شود و اگر همه علائم محقق شد و امام نیامد، آنوقت از خدا هم ناامید میشوید؟

و بعد یاد کلاسهای اصول کافی افتادم. یاد آنجایی که استاد گفتند "بداء" سختترین امتحانیست که خدا از پیامبران و امامانش میگیرد. یاد این افتادم که چقدر قلب امام زمان فشرده میشود وقتی مشتاق به خیری برای ماست ولی ما خودمان آن را جاهلانه و عامدانه پس میزنیم. یاد این افتادم که اگر بازهم بداء اتفاق بیفتد چقدر امام عزیز ما مغموم خواهند شد و چقدر مسوولیتش با من و بقیه است. همین.

 

 

  • ۹۴/۰۷/۱۰
  • ساجده ابراهیمی