یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

پیشواز

سه شنبه/ ۳۰ شهریور ۱۳۹۵

باید تا قبل از ساعت 5 یادداشت تحویل بدهم و این در حالیست که از جمعه وقت داشته ام و همین که دبیر گفت تا سشنبه هم میتوانی تحوبل بدهی، رهایش کردم و انقدر پشت گوش انداخته ام که الان رسیده ام به اینجا! دو ساعت مانده به موعد. و آنقدر حالا همه چیز برایم خواندنی شده اند و آنقدر یادداشت های دیگر برایم اولویت دار شده اند که اصلا نمیتوانم ذهنم را روی همان موضوع خاص متمرکز کنم. خرس قطبی درونم دارد به خواب میرود! دارم لمس میشوم. ذهنم یخ میزند و یخبندان روحم را فرامیگیرد. در این پاییز پیش روی گرم. در این پاییزی که هنوز نیامده دارم برایش میمیرم و حساسیت امانم را بریده. پاییزی که هی انگشتهای یخ زده ام را روی کیبورد بکشم و به زور بخواهم گرم نگهشان دارم. ما عاشقی پاییز را خوب بلدیم.

  • ۹۵/۰۶/۳۰
  • ساجده ابراهیمی