یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

وقتی می‌گوییم «زن انقلابی» از چه کسی حرف می‌زنیم؟

زنان بی‌صورت. تصور ما از آنها یک تصویر بیشتر نیست. یک زن چادر به سر با رویی تقریبا پوشیده که در راهپیمایی‌ها حضور دارد. در انتخابات شرکت می‌کند. دوران دفاع مقدس نامه‌های عاشقانه‌ای به شوهرش در جبهه‌های دفاع نوشته و هرجا که لازم بوده خودش، یعنی حضورش را رسانده‌است. به هر شکلی. گاهی لازم بوده معلم باشد و به زنان هم سن خودش یا بزرگتر درس بدهد و الفبا بیاموزد. گاهی لازم بوده میل بافتنی دستش بگیرد و شال و کلاه برای رزمنده‌ها ببافد. گاهی نشستن در خانه و بزرگ کردن فرزندان شوهر شهیدش را به درس خواندن ترجیح داده. گاهی ازدواج با جانباز و تروخشک کردنش را با چشم بستن روی همه آرزوهایش، وظیفه خودش دانسته. اسمی از آنها در سایت و روزنامه‌ای آورده نمی‌شود. چهره‌شان در قاب هیچ رسانه‌ای دیده نمی‌شود. اما همیشه بوده‌اند و حضور گرمشان احساس می‌شده‌است. اگر بگوییم پشت صحنه بوده‌اند؛ انگار در حقشان جفایی کرده باشیم. نقش آنها درست در وسط صحنه معلوم بوده: زنی که از شوهرش دل می‌کند، مادری که از پسرجوانش و آرزوهایی که برایش داشت دست می‌کشد و او را راهی جبهه میکند؛ نقششان درست در وسط میدان بود. در صحنه‌هایی که این انقلاب به یاری نیاز داشته، قبل از مردان، زنان دیده شده‌اند. صورت و حجم فیزیکی‌شان نه؛ همان زن بی‌صورت. همان زن چادر به سر و روگرفته. زنانی که همه شبیه همند.

اصرار داشتیم برای زنانی که شوق خدمت و انجام وظیفه در قبال انقلاب داشتند؛ الگو تعریف کنیم. کسی را نشانش بدهیم و بگوییم «مثل او باش.» نتیجه این تفکرمان باعث شد که قالب فت و فربه‌ای به اسم «زن تراز انقلابی» پیش پای زنان و دختران گذاشتیم. قالبی که آنها برای جاگرفتن در آن، با بحران شخصیت مواجه می‌شدند. جمع تحصیلات دانشگاهی، همسری و مادری به نحو عالی، فعالیت موثر اجتماعی و ... همه باهم توقعاتی شد که از زن تراز می‌رفت. زن مجبور بود خودش را له کند، کش بیاید و شکل عجیبی بگیرد تا در این قالب جا شود. به قیمت ویران شدن هویت درونی او، شخصیت و توانایی‌هایش، زن تراز می‌خواستیم. حواسمان نبود الگو تعریف کردن و قالب کشیدن و پیش‌رو گذاشتن آن برای همه، مستلزم چشم بستن روی یک مفهوم بدیهی بود: اینکه توانایی‌ها، ظرفیت‌ها و شرایط همه زنان باهم یکسان نیست. تعریفمان جایی لنگ می‌زد؛ در مواجهه با این الگو، زنی که مادر نمی‌شد، به پوچی می‌رسید. دختری که ازدواج نکرده‌بود سرخورده می‌شد. مادری که درس نخوانده‌بود خودش را کم و کوچک و ناکارآمد می‌دید. کمتر کسی می‌توانست خودش را در این قالب تعریف کند و جایگاهش را بشناسد. ضعف این بود که از فمنیسم گله داشتیم که همه زنان را شبیه به هم می‌خواهد؛ اما خودمان ناخواسته در همان مسیر گام برمی‌داشتیم. نگرشی که می‌توان درستتر و نزدیکتر به آنچه خواهان آنیم دانست، نگاهی است که در آن یک  الگوی واحد وجود ندارد. پذیرفته‌ایم که جمع همه معیارها و خصوصیات در یک زن ممکن نیست و یا با شرایط سختی امکانپذیر است. نگاهی که نقطه کمال در آن حضرت زهرا و حضرت زینب بعنوان یک زن کامل هستند و ایده آل، تلاش برای هرچه شبیه‌تر شدن به آنها است. به تعداد زن‌ها می‌توانیم الگو داشته‌باشیم که هرکدام در نوع خود نمونه کامل و بی‌عیب و نقصی‌اند. پذیرفته‌ایم که زن تراز، یک آدم نیست. وجود خارجی ندارد. زن انقلابی یک شخص نیست. یک طیف است که شدت و ضعف دارد. یک نمونه عالی در یک سر طیف کسی مثل  خانم «طاهره دباغ» است و در سر دیگر طیف صدها زنی هستند که با درک به‌جا و به موقع خود توانستند در این طیف حضور داشته‌باشند و در راستای اهداف انقلاب ایفای نقش کنند. حضور در این طیف منهای درجه و مرتبه، ارزشمند و قابل اعتناست. زنان بسیاری با همین نگاه از پرده غفلت بیرون می‌آیند. شناخته می‌شوند و پیش روی دختران جوان هزاران زن انقلابی در دسترس وجود دارد که هرکدام با توجه به شرایط، موقعیت و زمانه خودش دنبال اثرگذاریست. آنچه در این نگاه اهمیت دارد درک و انتخاب آگاهانه نقش است. نقشی که همه بایسته‌ها را درخود جمع کرده است. ولو آن نقش، خانه‌داری و تربیت فرزند بدون تحصیلات عالیه باشد اما بدون غفلت از آن؛ ولو حضور فعال در عرصه‌های اجتماعی باشد بدون غفلت از ایفای وظایف مادری و همسری. انتخاب آگاهانه‌ای که با ایمان به مفید و موثر بودن آن در مسیر انقلاب و ارزش‌های آن و راسخ بودن در به سرانجام رسانیدنش همراه است.

در گرو همین نگاه است که «ننه عصمت» بخاطر دستکش بافتن برای رزمندگان یک زن انقلابی است و«مرضیه دباغ» هم که آموزش چریکی می‌بیند، محافظ امام و فرمانده سپاه می‌شود، یک زن انقلابی است. نقطه مشترکشان اعتقاد به یک هدف و حمایت از آن است. و اتفاقا همین نگاه می‌تواند خیلی از زنان راه‌یافته به مناصب بالای دولتی، خیلی از فعالان اجتماعی و خیلی دیگر از زنانی که صدایشان در حمایت یا حتی در اعتراض به دولت بلند است را در زمره انقلابی‌ها به شمار نیاورد. عنصر «انتخاب آگاهانه» ما را باز می‌دارد از اینکه مطلق اتفاقی که در سرنوشت یک زن افتاده را تنها دلیل انقلابی‌گری او بدانیم. چه بسیار همسران شهیدی که بخاطر بی‌اعتقادی به مسیری که همسرشان طی کرد و یا دور شدن از مرام او، وجه انقلابی‌شان مخدوش شد. انقلابی شدن حاصل یک اتفاق نیست. مجموعه ای از انگیزش‌ها و فعالیت‌های یک زن و تصمیم مصمم او برای گام برداشتن در مسیر پرفراز و نشیب انقلابی بودن است.


تصور غالب ما از زنان انقلابی گروه بزرگی از زنانی بودند که رابطه مستقیمی با جنگ و انقلاب داشتند. همسران و مادران شهید. زنان رزمنده و پرستار در خط مقدم دفاع. زنان اسیر و آزاده. کسانی مثل «سیده‌زهرا حسینی» و«معصومه آباد».از شرایط ویژه زمانه آن‌ها نباید غافل باشیم. زمانه‌ای که راه روشن و تکلیف آن‌ها برای انتخاب مسیر راحت‌تر بود. «فهیمه باباییان» را از کتاب «نامه‌های فهیمه» شناختیم. یک زن معمولی که نه بخاطر تحصیلاتش شناخته‌شد و نه حتی بخاطر فعالیت‌های فرهنگی که در دوارن غیبت و شهادت همسرش داشت. فهیمه یکی از صدها زنی بود که با نامه‌هایش، خاطر شوهرش را در پشت جبهه آسوده می‌کرد. شوهری که می‌توانست برای دفاع از اسلام قدم بردارد؛ دلش گرم حرف و عمل همسری بود که چندین کیلومتر دورتر بجای ابراز دلتنگی و گفتن سیل مشکلات، از عشق می‌گفت و صبر حضرت زینب را برای خودش می‌پسندید: «الحمدلله تابحال توانسته‌ام اگر خدا قبول کند سینه‌ام را جایگاه صبر کنم و من آنقدر صبر می‌کنم که صبر از دست من خسته شود و سعی می‌کنم محیط خانواده را آماده سازم. هروقت صحبتی می‌شود من می‌گویم «هرچه خدا بخواهد. رضا برضائک و تسلیما لامرک» و امیدوارم چون گوینده این سخن، زینب، راه او را دنبال کنم.»

«مادر احمدی» مادر شهید بود. او را نه فقط بخاطر پسرش، که بخاطر کارهایی شناختیم که یک‌تنه برای انجامشان کمر به همت بسته‌بود. کسی که به‌خاطر کارهایش به «مادرسپاه» معروف شد: «اوایل جنگ به گیلان غرب اعزام شدیم تا وظیفه پشتیبانی از رزمندگان اسلام را برعهده بگیریم. شستن شلوار بچه‌های گروه فنی ومهندسی خیلی سخت بود. آنقدر شلوارها چربی و روغنی داشت که با سنگ می‌شستیم. تا اینکه بعد سر از مریوان درآوردیم. جایی که تنها خودم بودم و خودم و هیچ زنی در منطقه نبود. کار ما از پتوشویی و لباس شویی تا تهیه غذا وخوراک برای رزمندگان بود. هم در سپاه خدمت کردم و هم ارتش و بسیج و برایم مهم نبود کجا باشم، چون بیشتر به خدمت فکر می کردم. یک بار هم به منطقه خرمال و سردشت رفتم که همانجا شیمیایی شدم.» بعد از جنگ هم بیکار ننشست. بانی کار خیر در محله‌اش شد. هرکاری که در توانش بود.

نمونه مشابهی از این «اقدام به خیر» در بسیاری دیگر از زنان هم رواج پیدا کرد. زنانی که در جلسات مستمر خودشان افراد محروم را شناسایی میکنند، برای دختران نیازمند جهیزیه تهیه میکنند و خود را در قبال آنها موظف میدانند. گمنامند. حتی تمایل خودشان هم به همین گمنام بودن است. خیلی هایشان با وصف «خانه‌داری» شناخته می‌شوند. شاید تحصیلات بالایی نداشته باشند. حتی‌تر ممکن است حجابشان هم لنگ بزند. اما هیچ کدام این‌ها ارزش آنها را کم نمی‌کند. آنها با همه‌ی کمیت و کیفیتشان نمونه‌ای از زن انقلابی به شمار می‌آیند. حتی اگر در تعریف هویت خودشان از آن غافل باشند و دقیقا نتوانند بگویند که با هدف گرفتن گوشه‌ای از کار حکومت برای خدمت به محرومین، هزینه و سختی را تقبل می‌کنند.

طیف گسترده‌ای از زنان هم بااینکه مستقیما در تماس با جنگ و انقلاب نبودند اما انقلابی خوانده می‌شوند. بحران جنگ  فرصتی  پیشروی آن‌ها گذاشت تا سهمی در انقلاب داشته باشند. خیلی از زنان نامداری که امروز بخاطر مدیریت مدارس دخترانه می‌شناسیمشان درواقع همان کسانی هستند که سابقا معلم‌های جهادی نهضت سوادآموزی بودند. این ویژگی یکی از پررنگ‌ترین‌هایی است که امروز هم دنبال گرفتن آن توسط زنان و دختران نسل جدید را به وفور می‌بینیم. زنانی که اگر سواد، تخصص و یا هنری دارند در آموزش آن به دیگران خسَت به خرج نمی‌دهند. خیلی از دختران جوانی که در قالب اردوهای جهادی برای این آموزش‌ها داوطلب می‌شوند؛ دنباله رو همان زنانی هستند که روستا به روستا می‌چرخیدند و دختران بیسواد را آموزش می‌دادند. هدفشان هم دستگیری از افراد محروم و مستضعف است. همان کسانی که انقلاب اسلامی برای خدمت به آنها تعهد دارد. 

«کار فرهنگی» عنوانی است که نسل جدید زنان و دختران خوب توانسته اند در آن ورود کنند. صاحب نظر و ایده و خلاقیت باشند. کاری که شاخه‌های مختلف و متعددی دارد و اغلب هم خودجوش و بدون حمایت از سمت هیچ نهادی است. کاری که از نذر فرهنگی و روضه‌های خانگی، ترویج کتاب‌خوانی و تشویق به نگرشی جدید نسبت به سبک زندگی در نوسان است. نمونه‌ای از این کارها دیدار با خانواده‌های شهدا و ثبت خاطرات آن‌ها برای حفظ تاریخ شفاهی بوده و هست. می‌شود گفت فی الواقع بنیانگذاران این حرکت گستره‌ای از مادران و همسران شهیدان دفاع مقدس بودند. از کنار سرزدن به مادران شهید و دلجویی از آن‌ها هدف دیگری هم دنبال می‌شد: مشی تربیتی گرفتن از آنها و قرار دادن این تجارب در اختیار نسل جدید. هیچ بعید نیست که بسیاری از همسران شهیدان مدافع حرم هم متاثر از همان تربیت و همان دیدارها بودند. که اگر چنین باشد؛ اثرش را خیلی زود توانستیم ببینیم.

و از دل همین نگاه است که زنان کارآفرین، مثل زنی که به قصد ارائه سبک زندگی اسلامی یک «بوفه کتاب دخترانه» راه انداخته؛ برای زنان کارآفرینی می‌کند، دست‌سازه‌های آن‌ها را در معرض فروش می‌گذارد و به زنان دیگری که دغدغه‌ی سبک زندگی دارند؛ کمک می‌کند تا کتاب خود را بنویسند، آن‌ها را چاپ می‌کند و می‌فروشد؛ نمونه‌ای از زنی است که درک آگاهانه‌ای نسبت به اقتضای زمانه وموقعیت داشته،[مشکل بی مکانی دختران و علی الخصوص مذهبی‌ها] و برای پرکردن یک خلا، از توان و سرمایه‌ی خودش هزینه می‌کند.

زنانی که با انتخاب خود آغازگر این حرکت‌ها بودند؛ مورثان صفت «انقلابی‌گری» بودند. ارثی که ورای پیوندهای خونی به زنان می‌رسد. هرچند که کمتر زنی حتی اگر کسی مثل خانم دباغ باشد؛ در تعریف خودش نمی گوید «یک انقلابی بودم» ولی خودشان را با مصادیق آن تعریف می‌کنند. هرچند مادر خانه‌داری که هدفش تربیت فرزندش برای انقلاب و اسلام است، خودش را انقلابی تعریف نکند و نگوید که دنبال تحقق خرده آرمانی از جمهوری اسلامی است، اما کمک او نیروی محرکه ی همین انقلاب است. زنانی که چوب لای چرخ نیستند بلکه دنبال ایفای نقش‌اند. زنان ناشناخته‌ای که هرجا به آنها نیازی بوده حضورشان را رسانده‌اند. حضوری که بر مبنای یک «انتخاب» بوده‌است.


منتشر شده در نشریه "بانوی انقلابی"
  • ۹۵/۱۰/۰۷
  • ساجده ابراهیمی