یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

چهارشنبه 18 تیر 1399

پنجشنبه/ ۱۹ تیر ۱۳۹۹

شب را نخوابیدم تا فیلم Her را ببینم. لُرها به گره، گِرِگ می‌گویند و این فیلم گرگ‌های زیادی داشت. مسئله‌ تن در عشق‌ و دوست داشتن همیشه برایم پررنگ بوده است. تا کِی و چقدر می‌توان در یک لانگ دیستنس دوام آورد و ادامه داد؟ چطور بدون ارتباط‌های چشمی و جسمی می‌شود به دوام یک رابطه امیدوار بود؟Her کوشیده تا همین سوالات را جواب بدهد و ایده‌ی خلاقانه‌ای دارد. واکین فینیکس را پیشتر با نقش جوکر و تئو در The Master می‌شناختم؛ با آن فیزیک فوق‌العاده نحیف و میمیک صورتی که نظیرش احتمالا در سینما کم است. فینیکس را از دو نقش دیگرش بیشتر دوست داشتم.

 

چهارشنبه را برای مطالعه و فیش‌برداری فصل ویزل اختصاص داده بودم. کار عقب بود و هنوز ضعف نظری داشتم. یاقی‌مانده‌های آشویتس، مدخل هانا آرنت در دانشنامه استنفورد و یهودی ستزی از همین نویسنده را آنقدری تورق کردم که بدانم نکات قابل استخراجی دارند یا نه. با این حال اطلاعات علمی خوبی از کتاب اول و اطلاعاتی خاله زنکی از کتاب دوم به دست آوردم. اول آنکه کاربرد واژه‌ی هولوکاست به خلاف آنچه شایع است، در جهان الهیاتی چندان پذیرفته نیست و ویزل به عنوان اولین کسی که این نام را بر یهودی کشی گذاشت، اگرچه ابراز پشیمانی کرد، هنوز قابل سرزنش است. دوم هم آنکه آرنت و هایدگر رابطه‌ی عشقی پرشور و کوتاهی داشته‌اند.

18 تیر بود و به خلاف سال گذشته، انرژی نداشتم. یاد متنی افتادم که سال گذشته نوشتم و در برنامه‌ی جهان آرا منتشر شد. احتمالا اگر هنوز در اینستاگرام بودم، پست را استوری میکردم. بهتر که نبودم. دوری اجباری از همه‌ی شبکه‌ها حالم را  روبراه میکرد.

براهنی سروده بود: شتاب کردم که آفتاب برآید، نیامد و ادامه داده بود: به روی کاغذ و سنگ و دیوار و خاک نوشتم، که آفتاب بیاید، نیامد. حس و حالم نسبت به پایان نامه همین است. شتاب می‌کنم که تمام شود، نمی‌شود.

  • ۹۹/۰۴/۱۹
  • ساجده ابراهیمی