یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

دست چنین پیش که دارد که ما؟

دوشنبه/ ۱۵ فروردين ۱۴۰۱

آدم‌ها از دست دادنت را یاد می‌گیرند. اگر یک تجربه‌ی عمیق زیسته را از سال پیش با خودم آورده باشم همین است.

از دست دادم؛ در یک قدمی در آغوش کشیدن. نمی‌دانم تاوان کدام گناه بود یا ثواب پنهان چه. اصلا نمی‌دانم آیا میشود برایش چنین شانی قائل شد یا نه. اما درد چنان تیز بود که شاخ و برگ‌هایم را هرس کرد. نه به قصد دوباره روییدنم، که برای زمین انداختنم. زمین افتادم. با صدایی چنان بلند که همه افتادنم را فهمیدند. گوشخراش ناله کشیدم و ریشه‌هایم را دیدم که از خاک بیرون زدند. چیزی برای چنگ زدن نداشتم. آنچه از تجربه‌ی دینی داشتم ناکارآمد بود. در برابر رنجی که از نو می‌شناختم و هرگز گمانم نبود روزی مبتلایش شوم، توشه‌ای نداشتم.

آدم‌ها از دست دادنت را یاد می‌گیرند. از دست دادم و از دست رفتم. موقعیت‌ها را ترک کردم. دوست داشتن‌ها و دوست داشته شدن‌ها را. آموختم تهدید به دریغ کردن، کارگشا نیست. بی محابا دریغ کردم و آنگاه که برگشتم، دیگر جای خودم را نیافتم. در جمع دیوانگان دیگر جایی نداشتم و آنها یاد گرفتند فاصله‌شان را با همچو منی حفظ کنند. احساس خلا در زیر پایم بیشتر شد. ریشه‌هایم بیشتر در هوا معلق شد. زمین سفتی زیر پایم نداشتم. جاذبه‌ای نگهم نمیداشت. نه آنچنان متعلق به گذشته بودم و نه مشتاق به آینده. نه متعلق به کسی بودم و نه کسی را از آن خود داشتم. ماده گرگی هار و گرسنه، آنچه دوست داشتم را دریدم و از شرم آنچنان دور شدم تا دیگر نشانی از من پیدا نشود. خوی خود را میشناختم. اما هرروز شگفت زده‌ام میکرد. هرروز در مصاف با خویش، بهت زده میشدم، شرمنده، خجل، خشمگین. نه چیزی چنان دوست داشتنی بود که رامم کند و نه چنان سرکش بودم که ناف گذشته را از خویش ببرم و رهایش کنم. جنینی مرده را هرروز به دنبال نکشم و بر آن سوگواری نکنم. 

آدم‌ها از دست دادنت را یاد می‌گیرند. دیگر هیچ چیز اعتبار قبل را ندارد؛ نه خنده‌ها و نه کلمه‌ها. آن زمان که خودت رفته‌ای، بارها رفته‌ای. حق میدهی که تو را نخواهند، که تو را پشت در نگاه دارند. که آنها نیز به دنبال سایه‌ی امن خویش باشند. می‌آموزی که رفتن، برگشت ندارد. که هیچ دوباری شبیه یکدیگر نیست. خودت را نصیحت میکنی و همچنان عتاب میکنی. نصحیت دیوانه می‌کنی. می‌دانی در امتحان درسی که با خون و استخوانت عجین شده، هرگز نمره‌ی خوبی نخواهی گرفت.

  • ۰۱/۰۱/۱۵
  • ساجده ابراهیمی