سه شنبه، هشتم آذر 140۱
تجربه چاقی از آن تجربههایی بود که گمان میکردم هیچوقت به سراغش نخواهم رفت و آن هم سراغ من نخواهد آمد. اما خب، تجربهها منتظر قبول یا رد نمیمانند. خودشان را تحمیل میکنند و ناگزیری زندگی با آن را یاد بگیری و آنجور که سانتی مانتالیستها میگویند، باید با خودت به صلح برسی. دو هفته پیش مقاومتم شکست. مقاومتم درنرابر به رسمیت شناختن اینکه چاقم و باید زندگی با آن را بیاموزم. هیچکدام شلوارهایم اندازه نبودند. مانتوها و حتی کفشهایم. اما تلخی تجربه در همین «ناکارآمد شدن خواستنیها» خلاصه نشد. روزی که چند ساعت مغازهها را زیر و رو کردم تا شلواری مناسب سایزم پیدا کنم و نکردم، شبیه آدم سیلی خوردهای بودم که نمیدانست به شوخی خورده یا جدی. اما جدی بود و اعلام جنگ جدی، پاسخ جدی لازم داشت.
روزی که کانال چاقآسودگیِ بهار را دنبال کردم، خواندن تجارب آدمهای چاق برایم جالب نبود. بهار چاقی را در یک اضافه وزن و ناتوانی پوشیدن لباسهای قشنگ خلاصه نکرده بود. نگاه «دیگری» به چاقی خلاصه شده در «بامزه و دوست داشتنی» نبود. از فتیشها و استعارهها و حسرتها و خرده پرخاشگریهای روزمره دربارهی چاقی مینوشت. من آدم چاقی در نزدیکیام داشتم. روی اینکه «چاق» خطاب شود حساس بود. همینطور روی هرچیزی که به بهانهی چاقیاش به او توصیه میشد. یک بار یک اپیزود رادیو مرز دربارهی چاقی را برایش فرستادم. پاسخش، یک هفته سکوت و قهر بود.
چاقی برای من از همان اول با اعلام جنگ شروع شد. پس بیراه نیست اگر تنم را میانهی میدان جنگی ببینم که بین روح و روانم و تغییرات هورمونی و شیمایی برپاست. این حیث از تنانگی برایم شگفتآور است. گویی تن، نقطهی مرزی است و همیشه بر سر از آنِ خود کردنش دعواست. ویسنییک نمایشنامهای دارد به نام «پیکر زن همچون میدان نبرد» و من حالا میتوانم این نبرد بیوقفه را در تنم ببینم. اول با ورم شروع شد و بعد اشک ریزی. چشمانم متورم بود و حساس به نور و هر لحظه آماده بود برای چیزی گریه کند. ورم از دستهایم بالا آمد. یا شاید اولین نشانه بود که انگشترهایم را به سختی میپوشیدم و بعد رد شلوارها روی شکمم ماند. اولش شیرین است. هیچوقت اضافه وزن هم نداشتهای و حالا کمی تپل میشوی. اما هیولا به جان تنت میافتد. درون آن فرو میرود. از درونت تغذیه میکند و فربه میشود و سهم تو ضعفهای مکرر و به گرده کشیدن وبالی است که هرروز سنگینتر میشود. کسی اینجایش را نگفته بود. چاقی منحصر در سنگین وزنی نیست. سنگینی روح آزاردهندهترش میکند. روحی که نارضایتی اش را و شکستش از هورمونها را در گوش تکرار میکند.
- ۰۱/۰۹/۰۸