یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

یک ذهن مُشَبَّک

بیدار شدم، به خواب دیدم خود را

به بهانه‌ی فیلم غریب

دوشنبه/ ۱۴ فروردين ۱۴۰۲

در دنیایی که قهرمان‌ها «هوشمندانه» عمل می‌کنند و تصمیم می‌گیرند، ما آدم معمولی ها چه نسبتی با آنها برقرار می کنیم؟

۷۴ سال‌ از زمانی که جوزف کمبل «سفر قهرمان» را بعنوان کلان الگوی داستانی معرفی کرد، میگذرد. از هانیبال لکتر تا دون کورلئونه و جان میلتون، از گوییدو تا فورست گامپ و گندالف، هرکدام یکی از قهرمانان هزارچهره‌ی داستان‌های سینمایی‌اند. داستان قهرمان جنگ، الگویی متفاوت از دیگر قهرمان‌ها ندارد. قصه‌گو انتخاب می‌کند کدام الگوی قهرمان با بستر داستانی او بیشترین سازگاری را دارد. از این‌رو فیلم ضدجنگ نمی‌تواند قهرمانی شیفته‌ی آدمکشی داشته باشد و بالعکس. اما در سینمای ایران قهرمان جنگ چه شخصیتی دارد؟

 از اسد و محمود «مهاجر» تا حاج کاظم «آژانس شیشه‌ای» و مهدی «موقعیت مهدی»، «ایستاده در غبار» بی‌چهره و میرزای «غریب» چه مسیری را پیموده‌ایم؟ از چهره‌های کاملا مثبت و بری از خطا به چهره‌هایی گذر کرده‌ایم که نماز خواندنشان سوژه‌ی فیلم نیست، شخصیت‌هایی که در تلاشند واقعی باشند، عصبانی می‌شوند، غر می‌زنند، می‌خندند، اهل شوخی‌اند و محبت به زن را بلدند. اما قهرمان‌ها همچنان اشتباه نمی‌کنند. عصبانی می‌شوند، پرخاش می‌کنند، اما به مناسبت وظیفه‌شان. شوخی می‌کنند تا دل رزمنده‌ها را شاد کنند و همه‌ی امور تلاشی هوشمندانه برای رام کردن دیگران در جهت خواسته‌ی خودشان است. از «اخراجی‌ها» که بگذریم، متوسلیان به روایت مهدویان تابوشکنی بود. اما گویی شابلون روایت قهرمان جنگ شد. از این رو، تفاوت فیلم «غریب» با «چ»، با «موقعیت مهدی» و با «ایستاده در غبار» در کجاست؟

تصویر قهرمان جنگ کلیشه است چون تصور از او کلیشه است. تصویر مقدس و منزه از او همچنان پایه‌ی اصلی تصویر سینمایی از اوست. فرض بگیریم، اگر محسن رضایی شهید می‌شد، امروزه چند نفر -از جمله جعفر شیرعلی‌نیا- می‌توانستند تصمیم‌های او را در جنگ به چالش بکشند؟ چرا زندگی پیش از جنگ فرماندهان، جذابیتی برای سینما ندارد؟ به باور من دلیل ساده‌ای دارد: کارگردان روی علم پیشینی مخاطب درباره‌ی شهید حساب زیادی باز کرده است. آنچه مخاطب از شخصیت شهید (به خصوص شهید معروف) می‌داند، جور خلاقیت کم کارگردان را می‌کشد. مخاطب از قبل «می‌داند» با یک «قهرمان» مواجه خواهد شد. مهدی باکری، احمد متوسلیان، محمد بروجردی، مصطفی چمران و دیگر شهدا در «ذهن» ما قهرمان‌اند و این تصویر ذهنی ما از آنهاست که به مقابله با اشرار می‌رود. آنچه در همه‌ی روایت‌های سینمایی از شهید/قهرمان جنگ مغفول است، پروسه‌ی قهرمان «شدن» اوست. آن لحظه‌ی مهم «انتخاب» است که او از مرزهای شناخته شده‌ی زندگی عبور می‌کند و در آستانه‌ی جهانی ناشناخته قرار می‌گیرد، به درون آن بلعیده می‌شود و آنچنان که کمبل می گوید: « گذر از آستانه، نوعی نفیِ خویشتن است. به جای رفتن به بیرون و آن سوی مرزهای جهان مرئی، قهرمان به درون می‌رود و دوباره متولد می‌گردد.»

میرزا محمد فیلم «غریب» هیجان‌طلب است. پرخاش می‌کند. صبوری حوصله سربری دارد. اما همه‌ی اینها حاصل یک انتخاب است. «غریب» نمی‌گوید صبوری میرزا، ماحصل چه معرکه‌هایی است که در آنها عجول بوده و صبوری را به چه مشقتی یاد گرفته است. میرزای غریب هیجان جنگ را دوست دارد پس، «من از نوجوانی با اسلحه بودم» و نمی‌دانیم چرا؟ بروجردی اسلحه به دست بوده در روزهایی که امام خمینی گفته بود: «ما پیروز هستیم و احتیاجی به اسلحه و جنگ نداریم.» بروجردی آدم کتاب و بحث و نظر نبوده، پس اقناع کرد معترض را از کجا بلد شده؟ محمد بروجردی چرا ریاست اوین را پس می‌زند و حضور در بلبشوی کردستان را انتخاب می‌کند؟ می‌دانم رسالت فیلم این نیست که همه‌چیز زندگی محمد بروجردی را نمایش دهد. اما آیا در غریب قرار است به نقد رفتار و تصمیم فرمانده سپاه غرب بپردازیم؟ نه. ما قرار است میرزای غریب را ستایش کنیم. اما به چه واسطه‌ای؟ چون که شجاع است، تدبیر دارد و فکر مردم گیر افتاده در چنگال کومله است؟ هیچکدام و همه.

 اینها همه، کارهایی است که اصغر وصالی و متوسلیان و دیگران هم کرده‌اند و اگر صادق باشیم هرکس دیگری هم بود احتمالا همین تصمیم‌ها را می‌گرفت. پس چه چیزی بروجردی را قهرمان کرده است؟ من گمان می‌کنم قهرمانی بروجردی از دل ناجی کردستان بودن او در نجامده است. در زندگی هر آدمی لحظه و آنی وجود دارد که عزم می‌کند برای یک مسیر و آن لحظه همه‌ی چیزی است که ما به دانستنش نیاز داریم. در آستانه‌ی تصمیم‌ها و انتخاب‌های سخت، می‌دانیم «دیگران» چه راهی را رفته‌اند. اما چطور و چگونه به آن مسیر رسیدند و چرا آن را با همه‌ی سختی‌هایش انتخاب کردند، نمی‌دانیم. ما قهرمان‌ها را می‌شناسیم و سینمای دو دهه‌ی اخیر هرچه کوشیده تصویری واقعی‌تر از آن‌ها نشان دهد، هم‌چنان ناموفق بوده است. یک وقتی می‌گفتند نگویید شهید نماز شب می‌خوانده تا او را الگویی دسترس‌پذیر کنید. اما میرزا و مهدی و متوسلیان، اگرچه نماز شب نمی خوانند، اما می‌توانیم شبیهشان باشیم؟ چگونه؟ به ما راه نشان دهید. رفتنش را احتمالا یاد می‌گیریم.

  • ۰۲/۰۱/۱۴
  • ساجده ابراهیمی